«در بی‌وطنی ارتجاع»

تحجر«در بی‌وطنی ارتجاع»؛ آنها که هیچ احساسی به وطن ندارند
نیما قاسمی
دماوند – من در جایی نخوانده‌ام و نه از اهل نظر چیزی شنیده‌ام مبنی بر اینکه انقلابیون عصر مشروطه به

فکر صدور انقلاب خود به خارج از مرزهای ایران بوده باشند
یا شعاری تحت عنوان آزادی خلق جهان و امثال این مطالب حتی طرح کرده باشند. (اگر اشتباه می‌کنم خوشحال می‌شوم در این مورد من را آگاه کنید.)
به نظر می‌رسد رهبران سرافراز آن انقلاب پیروز خیلی متواضع‌تر از این حرف‌ها بوده‌اند: نه خواستار سرنگونی سلطنتی منحط، بلکه فقط خواستار محدود شدن قدرت شاه بوده‌اند؛ نه خواهان حل مشکلات نوع بشر، بلکه فقط به دنبال حل مشکل مردم خود بوده‌اند.

روشنفکر آن عصر به هر ساده‌اندیشی یا خطایی که دچار بوده، این واقع‌بینی را داشته است که برای ملتی که تا خرخره گرفتار مشکلات عدیده است، فقط بهروزی خود او را بخواهد و آرزوی سربلندی همین ملت را داشته باشد، نه بیشتر؛ که با تمام وجود ادراک می‌کرده، حل مشکلات پیچیده‌ همین جامعه، آن قدر هنر بزرگی هست که جای ماجراجویی‌های دیگر را سد کند.

درست در تقابل با این رفتار قناعت‌گرانه، مشی رهبران انقلاب سال ۵۷دیدنیست: میان آنها از رهبران معمم گرفته تا روشنفکران حامی انقلاب و انقلابی‌گری، در یک چیز وجه اشتراک غیرقابل انکاری وجود داشته است: فراملی‌گرایی (انترناسیونالیسم)! آرمان‌های آنها بزرگ بود: اتحاد امم مسلمان، در نسخه‌ روشنفکرانه‌اش: اتحاد خلق جهان، یا رهایی کارگران جهان! به فراخور این، نه فقط داعیه‌ مبارزه تا سرحد اسقاط سیستم چندهزارساله‌ سلطنت در داخل کشور، بلکه داعیه‌ مبارزه با ظلم جهانی! در بیان رسمی طیف نهایتا غالب، مبارزه با «استکبار جهانی» و در بیان روشنفکرانه‌اش، مبارزه با «امپریالیسم و سرمایه‌داری»!

آنها – مطابق با یکی از سرودهای انقلابی – خود را مردان تیزخشمی می‌پنداشتند که قرار است تباهی دهر را به چشم جهانیان پدیدار کنند! برای آنها به‌هم‌ریختن نظمی چندهزارساله در کشور، ظاهرا هدفی آنچنان بزرگ نبوده که خشم لگام‌‌گسیخته‌اشان را ارضاء کند! البته پیداست که این مطالب در حد شعار یا سرود باقی نماند. شاخه‌ قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی برای اجرایی کردن همین «اشعار انقلابی» تأسیس شد.

مهدی هاشمی، از نزدیکان محمد منتظری، که خود از موسسین شاخه‌ قدس سپاه بود، مثل گرگی مراقب بود تا مبادا از ناحیه‌ سیاستمداران عصر استقرار، علائمی دال بر بازگشت دیپلماسی در فضای سیاست خارجی کشور مشاهده شود. در بحبوحه‌ جنگ با عراق که کسانی خواستند رزمندگان جبهه از کمک نظامی اسرائیل و آمریکا بی‌نصیب نمانند و فعالیت‌های پشت‌پرده‌ای را برای مذاکره با «شیطان بزرگ» آغاز کردند، این مهدی هاشمی بود که در مصاحبه با نشریه‌ عربی «الشریعه»، کاسه‌کوزه‌ آنها را بر هم زد و هشدار داد که انقلاب دارد استحاله می‌شود! او اگرچه جان خود را نهایتا بر سر این افشاگری نهاد، اما کیست که شک کند انقلابیون سال ۵۷دیگر کاسب انقلابی‌گری شده‌اند؟! مردان تیزخشمی که قرار گذاشته بودند افشاگر تباهی‌های دهر باشند، دیگر به این «شغل» معتاد شده‌اند و هزینه‌اش را هم از جیب همان ملتی می‌پردازند که حب به آنها را به طرق مختلف انکار و تقبیح کرده‌اند! خودشان تا گلو مبتلا به تباهی آشکاریند، این خود بماند!

این نکته‌ اخیر شایسته‌ توجه بیشتر است: فراملی‌گرایی، بدون تقبیح حس وطن‌دوستی میسر نشده بود! این خیلی معنادار است که در حالی که روشنفکران و رهبران انقلاب مشروطه، به وطن‌دوستی افتخار می‌کردند و آن را به عنوان تاج افتخار بر سر خود می‌نهادند، تقریبا تمامی طیف‌های مهم انقلاب ۵۷متفق‌القول بوده و هستند که وطن‌دوستی خیلی خیلی بد است! آنها مغلطه می‌کنند که وطن‌دوستی همان نژادپرستیست! و یا خودشیفتگی هذیان‌وار ملتیست که تنبانش به تنش راست نمی‌ماند اما دم از هوش و نبوغ سرشار ایرانی می‌زند و پشت چند تکه سنگ قدیمی که نقش کوروش و داریوش دارد، عقب‌ماندگی‌های خود را پنهان می‌کند.

خلط ناصواب «وطن‌دوستی» با «ناسیونالیسم» (که برکشیدن حس طبیعی محبت به وطن در حد ایدئولوژیست) و «ریسیزم» (که نژادپرستیست) به کنار، چگونه می‌توان تخطئه‌ وطن‌دوستی را از کسانی باور کرد که خود در حد اقدام به «مدیریت جهانی» و مبارزه برای «رهایی خلق کارگر» دچار احساسات دن‌کیشوت‌وار بوده‌اند؟!

آیا اینکه یک مرتبه در کشور ما این همه جک غول‌کش پیدا شد به سادگی به جهت این نبود که چون نمی‌توانستند رفتار کدخدای دهشان را اصلاح کنند، به فکر غول‌کشی افتادند؟! آیا این آرمان‌گرایی سوپررادیکال انقلابیون سال ۵۷مستقیما نتیجه‌ بی‌ما‌یه‌گی و حقارت عاملان آن انقلاب نیست؟! به نظر می‌رسد مردمان هرچقدر کوچک‌تر و حقیرتر باشند آرمان‌های بزرگ‌تری هم دارند! من بر این اعتقادم که تخطئه‌ وطن‌دوستی (که به تبع سیطره‌ فرهنگ انقلابی، هنوز هم با قوت ادامه دارد) در میان طیف‌های هوادار به انقلاب سال ۵۷فقط یک معنا دارد: انکار کوتاه‌قدی خود از راه پریدن به دیوارهای بلند! در حد پریدن به دیوار سفارت‌خانه‌های کشورهایی که پیروز و پیشرو جلوه می‌کنند.

بر این اساس، آنچه که تئوریسین‌های هوادار انقلاب مستند قرار می‌دهند تا وطن‌دوستی را با آن تقبیح کنند، بیش از آنکه بر نسل‌های مبارز قدیمی‌تر این کشور قابل اطلاق باشد، بر خودشان صدق می‌کند! بر آنهایی صدق می‌کند که رفتارهای عقده‌گشایانه‌ عده‌ای شورشی را «ایده‌آلیزه» کردند و حقارت پنهان در جان آنها را روحی دانستند که قرار است به کالبد جهانی بی‌روح حلول کند! خودشیفته‌های هذیان‌گو کسانی هستند که با مغلطه، طبیعی‌ترین احساسات هر شهروند را زشت و محقر جلوه دادند و خود را در قامت پیشاهنگان نهضت‌های رهایی‌بخش جهانی دیدند!

انقلابی سال ۵۷کسیست که وقتی پس از سال‌ها به وطنش بازمی‌گردانند، می‌گوید که «هیچ» احساسی ندارد! و البته مقصودش این است که شأن او اجل از این است که مبتلا به احساسات کودکانه‌ حب وطن باشد؛ دچار آرمان‌های کوچک در حد اصلاح یک کشور باشد! اما در کشوری که حتی عارفان بزرگش، عالی‌‌ترین اقسام محبت را (:عشق به خداوند) با استعاره‌ «حب وطن» تبیین می‌کردند و آن را نیمی از ایمان می‌دانستند، چگونه می‌توان چنین ژستی را دید و بوی عفن کین‌توزی (غوسانتیماو) مردمان حقیر را از پشت آن نشنید؟! اختلاف بر سر همت‌های عالی و دانی نیست. برعکس، بر سر مناعت طبع کسانیست که سخن آرمانی کوچکی گفتند و بر سر آن جان هم دادند (صور اسرافیل و همه‌ شهدای انقلاب مشروطه را به یادآورید) و کسانی که برای اثبات بزرگ‌تری خود، بزرگ‌بزرگ گفتند اما میراثی که از خود باقی گذاشتند کشوریست که از هر زاویه‌ آن بوی گند دروغ و تزویر و دزدی و اختلاس به مشام می‌رسد و در آن اثری از آینده‌ای روشن دیده نه…

اگر یک درس از انقلاب ۵۷باید آموخته باشیم این است: به آنان که دوستی صادقانه‌ خان و مان را انکار می‌کنند و ادعاهای بزرگ دارند، باید شک کرد!… از آنها روی باید گرداند و به حرف آنها اعتنایی نباید کرد. به آنها باید گفت: «چون تو را می‌شناسم سانچو! به آنچه می‌گویی اعتنایی نمی‌کنم!»