اگر یاد بتوان گرفت، بزگترینِ تجربهها تلخترین آنها هستند!
بهزاد نبوی در مصاحبهای با روزنامهی سازندگی پیش بینی کرده است که با ادامهی شرایط فعلی احمدی نژاد دیگری در راه است. او همچنان بر موضع اصلاحطلبانهی خود تاکید دارد. از انتقادهای اصلاحطلبان از دولت ناراضی است در حالیکه معترف است دولت توان زیادی در برابر ارگانها و نهادهایی که بیش از ۵۰ درصد سرمایه ملی کشور را در اختیار دارند ندارد. او حتی به روشهای مسالمتآمیز سرنگونی حکومت منتقد است و میگوید انتخابیها و انتصابیها باید با هم کار کنند. او پیشبینی میکند که تندروها کشور را در دست بگیرند و برای همین منافع ملی کشور را مقدم بر اختلافات بین اصلاحطلبان میبیند. او معتقد است که «اصولگرایان میانهرو» برخلاف تندروها به فکر منافع کشور هستند و باید با آنها متحد بود. نبوی معتقد است که سال ۸۴ با پیروزی احمدینژاد، این انتخاب از سوی مردم نتیجه نبودن اتحاد سیاسی بین اصلاحطلبان بود زیرا مردم با صندوق رای قهر کردند.
وقتی به این گفتههای پر از تناقض نبوی نگاه میکنم و چهرهای پیرمردانه او را کنار این گفتهها میگذارم، با خود میگویم این «چریک پیر» از سیاست و منافع ملی چه فهمیده است که امروز هم باز با هشداری از مردم میخواهد پشت سر دولت روحانی و به بیانی نظام بیاستند. چرا فکر میکند مردم باید امید به «او» و افکارش داشته باشند. این ذهنیت انقلابی درطول مسیر زندگی سیاسیاش، از دید خودش حساباش پاک است و آنگونه بوده است که به منافع ملی ملت ما پایبند بوده است! اما قبل از اینکه به تناقضهای این «پیر انقلاب» بپردازم، نخست چند استخوان ماهی را از گلو رد نمایم. زیرا؛
زمانی که انقلاب شد و مردم ایران در هیجان و شور انقلابی حتی در خواب هم راه میرفتند، مسیر عجیبی را شاهد بودم/بودیم؛ باغی سراسر گلهای زهرآگین و میوههای مسموم. باغی که میوهی آن، امروز بیشتر از ۳۹ سال گذشته، زیر دهان نارس و ناگوارا ست. هرچه از آن سال ۱۳۵۷ دورتر میشویم میوهی انقلاب، زیردهان مسمومتر و تلختر مینماید. یادآوری آن روزها هدف این یادادشت نیست. اما وقتی آن اقیانوس خشمگین مرگبار هنوز برکهی آبحیات برای انقلابیون است، و چون میوههای باغ خیانت به آرمانهای یک ملت را هنوز هم در بازار اینگونه امثال نبویها می فروشند، پس، از آن با چشمان بسته نمیتوان گذشت و برای فلاحان ایران آینده، این «خطوط» خواندنی است.
انتخابهایی بدتر از انتصاب
میگفتند «شعور» سیاسی مردم انقلابی ایران بسیار بالاست. بنا بر این ادعا دست کم در میان کشورهای خاورمیانه بسیار بالا بود. عدهای اصلا میگفتند انقلاب ما جهان را سمبل و سر آمد است. این انقلاب در زمانی کوتاه شعارها و آرزوهای دیرینه چند دهه را به فراموشی سپرد و فیروزی نهضت حسینی و صدورانقلاب شیعی در سر کاشت. رهبرش آیتاللهی جزمی و سختگیر بنام خمینی شد و بنیصدری او را امام لقب بخشید. دور امام را چند فرنگرفته و انگلیسی آموخته (اصلاحطلبان آنروز) هم گرفتند. تا هیئت دور و برش فقط عمامههای سیاه و سفید نباشند. شعرها برای این امام سرودند. امیدها به او بستند. جدا فکر کردند یک ملای ضد پیشرفت و مدنیت امروزی، ناجی ملت ایران است. در آن دوران دیوانهای که باید در دارالمجانین نگهداری میشد کارش به مجلس شورای اسلامی افتاد. او نمایندهی اول تهران بزرگ شد و با افتخار به این همه رای، به مجلس شورا اسلامی پای گذاشت. نامش فخرالدین حجازی بود که می گفتند سخنرانی حرفهایست. در تاریخ عمر ما چند نفر را در ایران سخنرانان حرفهای دانستهاند؛ فلسفی، خامنهای، حجازی، شریعتی، مطهری، طالقانی. خوب ایرادی هم ندارد هرکس در حرفهاش باید خوب بدرخشد. اما دستاوردهای سخنوری و آنهم در میدان مسائل سیاسی-اجتماعی تنها به سخنوری و سخنور نیست. باری، این فرد بیشترین رای را در تهران بزرگ آورد. میگویند پاسخ خمینی به تملقات حجازی باعث کنار رفتن حجازی از صحنه سیاست شد. داوری دربارهی این ادعا کار سختی نیست – که حجازی بدرد سیاست می خورد یا نمی خورد. لطفا به این ویدئو گوش دهید و سپس به این یادداشت باز گردید. او در این سخنرانی به صراحت گفت که «امام، اگر تو خودِ امام زمان هستی، بگو!» اما این بخش را از ویدئو حذف کردهاند. در ویدئو بعدی به حرکات دست و رفتار و بافت کلام نماینده اول تهران در مجلس شورای اسلامی دقت بنمایید. او نماینده بیشترین آرا از سوی تهران برای مَناصب و جایگاه سیاسی است. بعدها آقایان سعی کردند سخنرانیها (مهملات) این آدم را بی سر و صدا حذف کنند و زیاد از او نامی نبرند. اما خبر نداشتند نظام دستپختهی علی خامنهای دهها و صدها از این دست برای ملت در آستین دارد. از روایت این داستان دلسردکنندهی کسالتآور به این نکته باید رسید که آن «شعور» انقلابی که حتی امروز هم به آن «مفتخرند»، در تک تک کلمات نبوی به چشم میآید. همان مطق امروز هم به ملت ما تجویز میگردد.
دلقک
احمدی نژاد شوک دوم را به همراه آورد. اگر حجازی در سالهای فوران شعارهای انقلابی «مجاهدین خلقی، شریعتی وار، مارکسیست-لنینیستی» و همدلانه با اشعار داغ شاعران غریب در وطن توانست بر موجهای آرای مردم به مجلس راه یابد، این یکی همین شش سال پیش یعنی سال ۲۰۱۲ میلادی هنوز رییسجمهور مملکت بود. اگر رفتار حجازی برای جوانان ما آشنا نیست و به کمک دو ویدئو سعی میکنیم ذرهای از توان این رویینتن سالهای اول انقلاب را به نمایش بگذاریم، این یکی هنوز و همین دیروز «حریف میطلبد» و به نیروهای امنیتی میگوید «اگر قصد بزن بزن دارید ما هستیم!». سابقهی کار احمدینژاد در منصب شهردار تهران و سپس ۸ سال ریاستجمهوری و بستنشینی در امامزاده صالح را خوشبختانه بالای بیستسالههای کشورمان نیز بیاد دارند. او با کمال وقاحت و بیشرمی و حتی در برابر دوربین که امروزه قویترین «سند» است دروغ و تزویر تحویل مردم مملکت و آنهم برای هشت سال پی در پی داد. ترفند او دروغ بود. انکار واقعیات آماری و ریاضی را از سوی کمتر سیاستمداری امروزه میتوان دید. اما احمدی نژاد با خیال راحت و پوزخند هر آمار و رقمی را ناقص و دروغ نامید. در زمان جنبش سبز در توهین به معترضان، تایید جلادان کهریزک و پایمال کردن خون پاک «ندا»، جملاتی بر زبان راند که بخاطر همان جملات اگر به سرنوشت لحظات آخر عمر معمرقذافی گرفتار شود متعجب نباید باشیم. این آدم دو دوره یعنی هشت سال رییس جمهور کشور ما بود.
بیمهی صاحبِ زمین و زمان
«نظر آقای رییس جمهور به نظر بنده نزدیکتر است». این جمله، شاید محکمترین و قویترین دعای دفع شر و بلا در طول تاریخ تشیع بوده باشد و هست. این جمله قدرت مقام ولایتِ در زمین و زمان جمهوری اسلامی را به رخ میکشاند. نظر احمدینژاد در زمان و وقایع جنبش سبز به نظر علی خامنهای «نزدیکتر» بود. این نزدیکی این جمله را زایید و این جمله احمدینژاد را بیمهی زمان حیات خامنهای نموده است. لحظهای که خامنهای فوت کند، سحر این دعا از بین میرود و باز شاهد «رجزخوانیهای» احمدی نژاد خواهیم بود. این روشی است که خامنهای در دوران نظام ولاییاش تثبیت کرده است؛ دروغگوترین، بی شرمترین، رشوهبخش ترین کاراکتر سیاسی پس از انقلاب، احمدینژاد، راه میرود و شانه بالا میاندازد و یار خامنهای که قبای ولایت برایش دوخت، رفسنجانی، در استخر بدست امنیتیها خفه میگردد. خامنهای هم روی احمدینژاد سرمایهگذاری کرد همانگونه که حاکمان انقلاب روی حجازی سرمایهگذاری کردند. زیرا این قماش به این لاتهای خوشسخن که به مسند سیاسی و قدرت برسند نیاز دارند. بیشک حجازی و احمدینژاد تواناتر از مداحها هستند و با استعداد بیشتری به حمایت از دو ولی فقیه پرداختهاند، اما در جهان امروز وقتی چنین آدمهایی نمایندگان انتخاب و اتکای به رای مردم شوند جز لکههای شرم در تاریخ میهن ما هیچ چیز دیگری نبودهاند و نخواهند بود.
تلخ
تلخی این یادداشت دقیقا از جنس تلخی بادام است، چه بنویسی، چه بخوانی، تلخ است! سخن از تلخی خاطرات آدمهایی از جنس احمدینژاد و حجازی است که محبوب مردم بودند و این با تلخی رفتار و افکار آنها فرق دارد. ای كاش فقط در مسندی با حکم ولی فقیه نشسته بودند و به امر این ولایت انسانیت و فهم را لجنمال کرده بودند. اما این آدمها چندین میلیون طرفدار در ایران داشتند. آیا برای اینکه سخنرانان خوبی بودند و یا اینکه یارانه را به سفرهی مردم آوردند؟ شاید اینها دلایلی باشند و استعداد شرورشان هم از دلایل پیروزی آنها بر رقیبشان بودند، اما همهی عروسکهای اینگونه خیمهشب بازیهای سیاسی بدین راحتی قابل مشاهده نیستند. گیریم که مردمی از «درد ناچاری» و بدنبال شفا به اینان رای دادند اما درد را تا نشناسی شفایی در کار نیست. و هیهات که به ظاهر پیرمردی دلسوز که او هم نمیداند، باور دل ببندیم.
امیدواریم که هرگز، هرگز در تاریخ کشورمان دیگر مردم ما به اینگونهها رای ندهند، باور و امید نبندند و برای نظر و انتخاب خود ارزشی در اندازههای ایران، سرزمین نور قائل شوند. این داستان حکومت دیوانگان و تندروها بر کشور ما تا این نظام فرونریزد پایان نخواهد داشت. دروغ بزرگی است این وعده نیز که حمایت از روحانی به نفع ملت ماست. اداهای «مردم فریبانهی روحانی» نباید از چشم دور بماند و شایستگیهای سیاسی باید برای مردم ما امری حیاتی بشوند. دست رد برسینهی زهد شیاد است که میتواند باز این مملکت را آباد بسازد. این جماعت اصلاحطلب و اصولگرا و تندروها شایستهی مردم ما نیستند که نیستند!
نبوی دلنگران مملکت و منافع مردم است. زیرا میترسد تندروها بر سر کار بیایند! خودش میگوید دولت و مجلس روی هم یک سوم اهرمهای قدرت سیاسی مملکت را در اختیار ندارند و باز منتظر است که پشت دولت محکم بیاستیم. بهتر است با یکسری پرسش و فرضیههای مخالف دیدگاههای سیاسی امثال نبوی این سفسطه سراییهای اصلاحطلبان را روشنتر نماییم.
پرسش اول اینکه اگر تا به امروز اصلاحطلبان و دولتهای خاتمی و روحانی نتوانستهاند هنوز هم قدرتی قابل در برابر تندروها (شخص خامنهای) بشوند دلیل اصلی و پنهان (سیاسی) آن چیست؟ عدم اتحاد بین اصلاحطلبان را زادهی کدام پیامد میتوان دانست؟ شاید بخواهیم بگوییم «خارجیها و غرب» عامل ناکام ماندن این دولتها بودهاند. حتی میتوان گفت سیاست تندروها و اصولگراها بهتر از سیاست اصلاحطلبان کار کرده است. بد نیست این را هم در چنتهی سخن داشته باشیم که انتصابیها انتخابیها را جلو انداختند و خودشان در پشت صحنه هر چه خواستند کردند.
پرسش دوم اینکه اگر انتصابیها که کار بلد نیستند و سیاست را نمیفهمند، تنها یل این میدان بودند چه میشد؟ این گمان بعید نیست که با حجم خرابکاریها و فساد و سرکوب بالا، انتصابیها با یل اصلی و قدرتمند یعنی مردم سینه به سینه میشدند و تکلیف این حکومت فاسد و تبهکار معلوم میشد. میتوان اینگونه هم دید که انتصابیها زبان گفتگو با دول غربی را بلد نبودند و در انزوای سیاسی سنگینی قرار میگرفتند. انزوایی از جنس همین انزوای پس از بیرون آمدن آمریکا از برجام – که بسیاری شکرگزار آن هستند (نبوی در مصاحبهاش از این مسئله نالیده است).
پرسش بعد اینکه اکنون که روحانی و ظریف را پس از احمدینژاد آوردید، قدرت سپاه کمتر شد؟ قدرت بیت رهبری چطور؟ مداحها مودب شدند؟ رانتخوارها توبیخ شدند؟ اگر منصفانه بنگریم هیچ یک از این رویدادهای خوب به وقوع نپیوسته است. در دوران دولت روحانی همگام با عقد برجام، سپاه وحشیتر شده است و پایش را به کشورهای بیشتری کشانده است. زبان سیاسی روحانی علیه اسراییل هیچ بهتر از احمدینژاد نیست! پس از برجام و زیر لبخندهای روحانی سپاه تا این حد کشور را در چنگ گرفت و نیرو به کشورهای منطقه فرستاد. «نبوی» میخواهد سپر«علمالهدی» باشد، باشد اما او نمیتواند جلوی این مافیای خونخوار جمهوری اسلامی را با اصلاحطلبان بگیرد.
پرسش آخر اینکه چرا نبوی فکر میكند او و اصلاحطلبان به ملت ما خدمت کردهاند؟ چرا فکر میکند اگر نبودند وضع کشور بدتر از این میشد؟ مگر آن انقلاب در برابر شاه و رژیمی که شرف به این حکومت داشت بد بود که حالا رویارویی مردم با این حکومت اینقدر بد شده است؟ ما باید خوشحال باشیم که این حکومت ضد منافع ملی ملت ما، چهرهی واقعی خودش را دارد نشان میدهد. نه اینکه باز به بزک اصلاحطلبان – مشروعیت نظام – دل ببندیم.
سخن آخر! این کشور با انقلاب اسلامی سال ۵۷ به دست یک مشت انسان بحرانزیسته و تندرو از جمله خود نبوی افتاد. اینها جان و رگ و پیشان آمیخته با بحران و مصیبت است و بدون آن نمیتوانند روزگارشان را بگذرانند. موی سپید و تاب کمر کمی آرامشان نموده ولی جوهرشان خشونتگزین است. باورهایشان نیز بدرد انسان مدرن نمیخورد. حدیث حجازی تا احمدینژاد این سرزمین را رها نمیسازد مگر آنکه مردم و جوانان ما کشور را از یکی دو میلیون تندرو پس بگیرند و آنگونه که میخواهند بسازند. یقین داشته باشیم در انتخابهای بعدی جز این تندروها کسی به پای صندوق رای نخواهد رفت.
تحلیل/نقطه
۳ نوامبر ۲۰۱۸