در کار نگارش افکار بر روی کاغذ، گاهی اگر حواست نباشد به دوران میافتی. بهتر آن که صندلیات را بازی دهی، دستهایت بروی هم افتاده استراحت و چشمانت قلم را نظاره کنند. تا مدتی بگذرد، چند روزی مقالات تازه و بیات را بخوانی. گلیم بخود بپیچی و از افتادن در گرداب «بازی با احساسات» و عوامگرایی حذر کنی. پس، اینبار انشایی نگاشته میشود.
تو! عالمترین، اما یکی بس است!
آن یکی در وصف خمینی تا ابرها رفت. باید میگفتیم: تو هم عالمترین آدم تاریخمان، اما یکی بس است! «صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است». بخودت نگیر! آن یکیتان در بیبیسی با پوزخند میگوید: «رفراندوم میخواهید؟! همین ۲۲ بهمن در خیابان مردم رفراندوم گذاشتند!» و برنامه پایان مییابد. اما باید می شنید: «رفراندوم فقط با جواب آری» کار شماهاست. رفراندوم شماها جواب «نه» را کف میرود. چهل سال در خیابانها با سلام و صلوات و اسکورت و ساندیز میریزند و عربده میکشند که «آری»!, آری ما جمهوری اسلامی را میخواهیم! اما یک بار جرات نداشتهاند به مخالفانتان، حتی «ملیجک رهبرتان»، جواز و امنیت راهپیمایی بدهند تا فریاد «نه» خاک و دار ملک غصبیتان را شخم زند. راستش امثال این دو، فقط شکلک در میآورند! از پشت میلههای پولادین زبان نشان میدهند و می خندند تا حریفشان خشمگین شود و درگیر احساسات به مقابله برخیزد. اینان «شاهدان بازاری» بیش نیستند!
رسانهها نیز بر اقتضای طبیعت رسانهای ناچارند، بازتابشان دهند. زیرا اگر ندهند، گوشمان از تظلم نماییشان کر میشود که ما را سانسور میکنند. اما باید منصف هم بود و ماند؛ بیش از هر عامل دیگری رسانهها را مخاطبانشان میسازند.
سختجانان
چند صد سال طول کشید تا نیوتون را فهمیدیم. هنوز در خم کوچهی فهمیدن انشتین گرد و خاک میخوریم. هاوکینگ که نگاه و کلامش «آب حیات» بود، به تازگی تنهایمان گذاشت! آنوقت «تو» را فیلسوف مینامند! از بس شما با آن «اسلام سخت جانتان» طرهی زباننفهمان شدهاید، کرسیی در دانشگاههای غرب به تو میدهند تا زبان شما، زباننفهمان مشکل ساز سخت جان را بفهمند. نامهی خمینی به گورباچف! مکاتبات «علامه» طباطبایی با هانری کوربن! نامهنگاریهای «علامه» جعفری با برتراند راسل! یادتان هست؟ تفاوتها میلیونها کیلومتر است. تا کی چه بفهمد!
در غرب آزاد لمداده و سختجانی میکنید. از غار دیوهای سیاه، پرواز فرشتهگان سپید را نشان میدهید. هرچه قطرات زمان بیشتر رنگ قلعهی مخوفتان را میشوید و فاشتان میسازد بیآزرمتر شده و زشتیها و شکستهایتان را حاشا میکنید. اما این سختجانی تنها از آن شما غرب نشستهها نیست. در بیابانهای خشک و لایزرع بَلدُالاَمین، هموندی بیرحم و سنگدل دارید! آنقدر که او کشته دیده است شما کتاب ورق زده و ذکر گفتهاید. اما هر دو خونین دل اسلام هستید. خونین دل انقلاب خونینتان هستید. سردار بیابانهای مرگ نیز، میگوید اگر ما نباشیم اسلام در خطر است.
ادا در میآورید که میگویید: «آزادگی انسان تعالی اوست». هیچ از این جمله نمیفهمید حتی، اگر همه باقی عمر را در غرب خمیازههای بلند پس از خواندن کشید! چون، «خمینی» را میستایید، انسان زمان خود نیستید. شما در سنتهای تعصب خواهید مرد!
دریغ
دیروز در کشتیی همچون نوح با شور بسوی ساحل ناکجاآباد بادبان برافراشتیم، پارو زدیم و خیالمان خوش بود ملائک و مقربان درگاه همدوشمان میآیند. هنوز کم نیستند بین ما، که با افکار گسیخته، رغبت به خودزنی و مست از سماع بیپایان گمان میكنند جهانی مدهوش تماشای آنهاست.
امروز در قایقی فرسوده همچون لنجهای خلیج به بی تفاوتی رسیدهایم. طلوع و غروب را میشماریم تا شاید دریا دامی را به تورمان براند. منتظر معجزهایم، به برزگی نهنگی که آب دریا را بنوشد. اما میترسیم که خود نیز خوراک آن نهنگ گردیم. از این قایق فرسوده و این تور خالی و این رویای نهنگ، رهایی نیست. باید نگاه نویی به دنیا و آدمی، داشته باشیم.
حیف از رسانههایمان در خارج، حیف از وقت خوانندگان، حیف از شوق به گفتن و حیف نان که از شما و در نقد شما بپوید. شکلکهایتان نیز برای همین است؛ خاک کدورت نفستان را بر چشمها پاشیده و جانها را خسته و ناامید از مبارزه با دیو سیاه مذهبتان به گوشه برانید. دریغ که اینروزها از تکلیف اصلی خودمان دور شویم و توان و امکانمان برای ادا و اطوارها و پراکندهکاریهای این بازندگان خرج کنیم.
دموکراسی، باغ شکوفهها هست که در آن علف هرز هم میروید. باغی است که خود پایان همهی بهشتهاست. زمین را میپرستد و خورشید را پاک میداند. تا آخرین انسان هست، دموکراسی جوانه میزند. ماییم که قصههایمان کوتاه شده است. جامهایمان باید نو شوند.
تحلیل/نقطه
۱۰ مارس ۲۰۱۹