تقدیم به صفورا غلهزاری
چند روزی پیش به همت دستچین مطالب در سایت مردمریپورت با مطلبی برخورد کردم که اگر آنرا نخوانده بودم جدا جای افسوس داشت. خاطرم نماند که لینک مطلب را مردم ریپورت از کجا گرفته بود اما تییتر مطلب و فحوی آن در خاطر ماند تا بازگردم و باز آنرا بخوانم. تکان دهنده بود. از این منظر، که در ایران،
تفاوت نگاه به زندگی و انسان چقدر بین ایرانیان عمیقتر میشود و فاصلهها بین درک آدمها از زندگی بسیار بزرگ شده است.
هموطنی به نام صفورا غلهزاری دست به ابتکاری بزرگ زده است و این رویهی برخورد او با زندگی – رفتار – آنقدر زیباست که عنوان «تبدیل زباله به اندیشه» براستی برازندهی کار این هموطن است. این انسان ایرانی، دست به کارهای بزرگی زده است. کارهایی که تنها از ترکیب دو چیز زاده میشوند و رفتار انسان را در برابر و در ازای محیط او متفاوت و مثبت میگردانند؛ دانش و انگیزه. نه دانش بی انگیزه فایدهای دارد و به رفتار میانجامد و نه انگیزهی بدون دانش میتواند راه به جای درست و سازنده بیابد.
غلهزاری با جمع آوری پسماندهای خیابانهای انزلی و سود مادی حاصل از فروش آنها اقدامات خیریه و نیک را سامان میدهد. از خرید ویلچر برای معلولین (بخوانید معلولین کشور اسلام ناب انقلابی رحمانی) گرفته تا ساختن کتابخانههای در خانه های سالمندان و بیمارستانها و مکانهایی که نگهدار مردم هستند. موجز نویسی از این داستان خواندنی، بی مهری است، خودتان بخوانید.
این شاهجملهی صفورا غلهزاری است؛ جملهای که در فرهنگ ایرانی هنوز جان و معنی ندارد. جملهای که نه بخاطر محیط زیست، بلکه در نگاه بسیاری از ایرانیان به دنیا و هستی و آدمی و حیوان و گیاه بی معناست. جملهای که نادانها بدان پوزخند میزنند و یا آنرا وظیفهی دیگری میدانند: «شاید اقدامات محیط زیستی آثارش خیلی زود به چشم نیاید اما در آینده همه اثرش را خواهند دید.»
آینهی شکسته
هنگامی که آَینه میشکند، خطِ شکستگی باید از یک ضلع آینه به دیگری برسد. شکستگی در میان نمیماند و تا مرز بین دو همسایه در آینه نشود آرام نمیگیرد. آنگاه که این خطِ شکستگی بر آینه مینشیند آینهنگر نیز شکستی را در چهرهی خود خواهد دید. این بازی نور در آینه و چشم آینهنگر از رویدادی میگوید که هرگز ترمیم و بازگشت نمیشناسد.
کشور ما به معنای دقیق واژه دچار شکستگی اجتماعی بزرگی شده است. انقلاب اسلامی سال ۵۷ آنچنان شرایط این آب و خاک را در طول کمتر از چند دهه دگرگون کرد و بهم ریخت که هیچ گریزی از این شالودهشکنی عمیق فرهنگی باقی نماند. این همه تفاوت و این همه شکاف و این همه ناسازههای باور در یک كشور و در یک نسل تقریبا در جهان ما بیهمتا است. یکی از جنس صفورا و یکی از جنس «آقازادهها»! یکی عاشق وطن و دیگری زالویی بر اندام وطن. گروهی دل به حال سگهای ولگرد میسوزانند و گروهی با ریشخند، نداری همسایهی خود را بر سر او میکوبند. یکی به فکر ایرانشهری است و آن دیگری جان و مال و حیثیت ایرانی را فدای حرمین شریفین میکند. این شکستگی در جهانبینی و باور به انسان بسیار عمیق است. هر کس فکر کند با زبان ملاطفت و آزادمنشی و مهربانی میتوان دو سوی این شکستگی را بهم پیوند زد، یا نمیفهمد و یا اینکه به امید آیندهی موهوم خود را به نادانی میزند. ایران آینده نه ایران ادیان، نه ایران شیعیان و نه ایران افتخارات تاریخی گنگ و اقوام ناسیونالیست است. ایرانی است که دو راه در پیش دارد: یا مسیر نابودی تاریخ و فرهنگ خود را در پیش میگیرد و یا بدست «صفورا» و فرزندانش بازسازی خواهد شد و آنهاییکه با این موج نسازند محکوم به فنا هستند.
تحلیل/نقطه
۲۲ آپریل ۲۰۱۹