سلامی و خامنهای و قاسم تقیزاده و سلیمانی میگویند «امروز» ما بسیار قوی هستیم و توان نظامی، ما را کفایت است، و مظلومنمایی هم نمیکنند. اگر هشت سال، جسم و جان و بدن جانبازان اسلام، ابزار مقابله با استکبار جهانی حامی صدام بود، امروز میگویند که «باور ۳۷۳» و «ذوالفقار» و پهبادهای جمهوری اسلامی همهی دشمنان انقلاب و اسلام را ترسانده است
تاریخ
سالهای جنگ ایران و عراق را دیگر نباید آرزو کرد. جنگی فرساینده و سنگین برای ایران تجربه شد. جمهوری اسلامی منزوی شد و بغیر از یکی دو کشور همپیمانی نداشت. سطح و حجم توان نظامی عراق بسی بیش از ایران بود. ایران با صرفهجویی و قناعت و کمکهای مردم، جنگ را پیش میبرد. جوانان کشور، عملیات پشت عملیات جان میسپردند. درد، اما چیز دیگری بود. درد این نبود که خمینی کاملا صدام مجنون را به حمله تحریک کرد. درد اصلی این نبود که حجم قربانیان ایران چند برابر عراق بود. درد این نبود که اروپا و آمریکا و تمام کشورهای خلیج فارس پشت عراق بودند. درد این نبود که سرداران امروز، مدام بین خانه و جبهه در آمد و شد بودند و اخبار دروغ را به گوش سنگین رهبر وقت، خمینی میرساندند. درد این نبود که «جانبازان» جبههها مردم را پایینتر از خود و دون و پست میشمردند و باور داشتند که باید از چشم همه اشک سرازیر باشد و نانشان با خون پایین رود. درد این نبود که ۸ سال سراسر کشور نوحه و اندوه و نگرانی و عزاداری بود. جوانان کشور در جبههها جان میسپردند، ملایان راضی از خروش امواج رودخانهی خونین جهاد بودند، سپاهیان و بسیجیان خود را همدوش اولیای ملکوت اعلی میدیدند، فشار اقتصادی بر کشور حاکم بود. نه اینها درد نبودند. اینها درد اصلی نبودند؛ زیرا جنگ جز این نیست: جنگ یعنی مرگ، نابودی، عزاداری، دفاع، حمله، شکست، تنگدستی شهروند، بیوههای بی سرپرست، کودکان یتیم، رونق باور به عالم غیب، خوابنما شدنها، خروش استرسهای فردی و استرسهای گروهی، رواج خرافات. جنگ یعنی بهم ریختن کارکرد احساسی و عقلی بخش بزرگی از جامعه – چه در آلمان، چه در ویتنام چه در ایران – جنگ جز این نیست.
پاکِ مظلوم و ناپاکِ ظالم
اما درد بزرگ دوران جنگ اینها نیستند. درد بزرگ، توهمات و خیالپردازیهایی است که بین عوام و ردههای پایین نیروهای نظامی و غیر نظامی رواج مییابد. پس از هر عملیات دفاعی و یا تهاجمی ایران سرودها و نوحهها و اخبار رادیو چنان گوشها را پر میكرد که باور داشتی همین فردا عراق و صدام سرنگون خواهند شد. دروغ! باور به برحق بودن و پیروز ماندن! این درد بزرگی است، که مردم باور دارند «هوشه مینه» راست میگوید. باور دارند «نیکسون» حقیقت را به ملت میرساند. باوردارند «هیتلر» با نبوغش کار دشمن را میسازد. باور دارند پیروزی از آن خودیهاست. همینگونه نیز، هشت سال بخش عظیمی از ملت ایران باور داشتند که تمام اخبار رادیو راست است. ارتش جمهوری اسلامی «پاکی» مطلق است و در برابر ارتش «صدام حسین» و نه عراقیهای مسلمان، که ارتش کفر و ناپاک بود، ایستاده است. باور داشتند شبها امام زمان با اسب سفیدش به یاری شیعیان جوانی که نوار سبز بر سر داشتند میآید. باور داشتند قطرات اشک و زوزههای از ته دل درهم فرورفتهگان دعاهای کمیل سرانجام کار خود را میکند. باور داشتند این مظلومیت سرانجام نتیجه میبخشد؛ لشکر ولی فقیهِ منزه از اشتباه و ناراستی، بر لشکر صدام ملعون پیروز میگردد. باور داشتند که فوراهی سرخرنگی که در میدان ژاله فوران میکرد روزی در بغداد و سپس در قدس، بر آسمان خواهد شکفت. باور داشتند «ما» پیروز این جنگیم. باور داشتند که ما با جسم ناقابل خود در برابر ارزش عظمت «اسلام» (بخوانید اسلام ناب خمینی) جادهی پیروزی این لشکر امام زمان را هموار میكنیم و جهان در برابر رشادت و جهادت و شهادت ما تسلیم میشود.
جای ترحم داشت! این باورهای مردم و جوانان ما که بر هیچ بنا شده بود، ترحم را برمیانگیخت. هیچ نشانی از تعظیم دنیا در برابر موج جنون انقلابیون اسلامی ایران و خمینی دیده نمیشد. اثری از نفوذ اسلام ناب به میان مسلمانان سنی کشورهای جهان اسلام نبود. ارتش صدام پس از دو سال اول جنگ و رد پیشنهاد صلح از سوی صدام و پرداخت غرامتها از سوی عربستان، بسی سنگین و بیرحمانهتر بر شهرهای ایران و در جبههها میتاخت. همان جنگ فرسایشی که محمدرضا پهلوی، صدام را بدان هشدار داده بود، گلوی ایران و عراق را گرفته بود. اما باور به مظلومیت مسلمانان ایران در برابر ظلم صدام و جهان، ما را در خلسهی خودمان نگاه داشته بود.
تا اینکه سر انجام، چانهزنهای ناشی و غیر حرفهای چون هاشمی رفسنجانی و علی خامنهای به خمینی فهماندند که «محسن رضایی» دروغ میگوید و ما این جنگ را بزودی و سنگین خواهیم باخت. جنگ پایان یافت. جوانان بسیجی و سپاهی، جانبازان و مجروحان نشستند. به فکر رفتند که چه شد؟! چرا امام زمان کمکی نکرد؟ چرا لشکری که برای حقانیت قیام حسینبنعلی و «پیروزی خون بر شمشیر» میجنگید، در گل فروماند و به صلحی که چون جام زهر بود تن در داد؟! امروز، آن جوانان کجایند ، و چه میاندیشند، دیگر اهمیتی ندارد. انسان یک بار بدنیا میآید و در طول عمر چند دههای خویش یکی دوبار فرصت اشتباهات بزرگ را مییابد. جبران هم نمیتواند بکند. خودکشی هم حتی چارهی کار نیست. زیرا همهی سخن این است که انسان در این دنیا انسانوار بزید و بر خود و همنوعش مدارا را بشناسد.
صدام مجنون، راهش را ادامه داد. توهم او پایان نیافت. درسی را که خمینی آموخت و از این دنیا رفت، او نیاموخت. سرکشی کرد و گردن کلفتی نمود. همچون کفتاری گستاخ، تا سرانجام آروارهی شیر را بر گردن خود یافت. حماقتهای سیاسی صدام، شرایط را برای حملهی آمریکا آماده نمود. این حمله از جمله برای خامنهای و رفسنجانی نیز شرایط را مهیا نمود تا به کشور خستهی عراق نفوذ کنند. و بر بدبختیهای این مردم بیافزایند و تلافی شکست جبههها را به شهرها و بازارها و مساجد بکشانند. چقدر سردرگمی؟! چقدر نادانی؟! چقدر کینهتوزی و توهمات برای لذت قدرت؟! ایران امروز حاصل همهی این سیاستهای اشتباه و قهقهرایی خمینی و سلالهی اوست.
پاکِ قلدر
شرایط امروز نشان از تفاوت دارد، اما درد بزرگ باز در راه است. تفاوت این است که سلامی و خامنهای و و قاسم تقیزاده و سلیمانی میگویند «امروز» ما بسیار قوی هستیم و توان نظامی، ما را کفایت است و مظلومنمایی نمیکنند. اگر هشت سال، جسم و جان و بدن جانبازان اسلام، ابزار مقابله با استکبار جهانی حامی صدام بود، امروز میگویند که «باور ۳۷۳» و «ذوالفقار» و پهبادهای جمهوری اسلامی همهی دشمنان انقلاب و اسلام را ترسانده است و بزودی همه، جا خواهند زد یا اینکه زدهاند! یادم میآید، سال ۱۳۶۱ در جمعی از دانشجویان نشسته بودیم و اعضای انجمن اسلامی هم بودند. بحث بر سر جنگ بود. گفتم که ما این جنگ را نخواهیم برد. گفتند چرا؟ گفتم کافی است تاریخ امپراطوری عثمانی را یک بار بخوانید. کار به پرخاش و تهدید و وساطت اهل مدارای انجمن رسید، تا بعد به حسابم برسند.
امروز هم همین وضع در جریان است، سردرگمهای حامی خامنهای و سپاه کمتر از آنروز نیستند. با خود میگویند: امروز ما موشک داریم! موشک در یمن، در لبنان، در عراق، در سوریه. ما قدرت داریم. چپهای تحصیلکرده و دکترا بدست بین پناهندگان اروپا نیز میگویند که ما بیست کشور را به خاک و خون خواهیم کشید. پس ما میتوانیم اینبار بر دهان آمریکا بزنیم.
غافل از اینکه، اگر قرار بود به این سادگی کسی از پس ارتشهای مدرن و قدرتمند جهان برآید، آجر روی آجر این دنیا بند نمیشد. اگر جز این بود، مشرف در پاکستان، اردوغان در ترکیه، بشار اسد در سوریه، چچنها، داعشیها، طالبان، کیم جونگ اون در کره شمالی و … جهان را زیر و رو کرده بودند. چرا نکردند؟ زیرا ابر قدرت نظامی نیستند! مادر هستی را سپاس که نیستند! حرفهای مبالغه آمیز قاسم تقی زاده را که بخوانیم، باید اینگونه قانع شویم که در حال حاضر، نیروی نظامی جمهوری اسلامی، که متکی به موشکهای زمین به زمین قدرتمندی است، با توجه به شرایط ژئوپلتیک ایران، جمهوری اسلامی را یک ابر قدرت ساخته است! یعنی کشوری که میتواند در ابعاد بسیار وسیع و همهجانبه وارد جنگ شود و طرفهای درگیر خود را شکست دهد. بتواند مستقل و تا دراز مدت جنگ را نه با گوشت و پوست سربازانش، که با تکنتیک و تاکتیک جنگی ادامه دهد. نه! اگر جمهوری اسلامی ارتش قوی داشته باشد، هرگز یک ابر قدرت نظامی نیست. زیرا به اقرار همین مبالغههای قاسم تقیزاده، ایران بسیار متکی به موشکهایش است و بس.
تازه! از این سردار متوهم یا مبالغهگر باید پرسید: چرا از این موشکهای باور و ذولفقار را راهی کشتیهای آمریکا در نزدیکی سوریه، وقتی که با کروزهای آمریکایی پایگاه هوایی سوریه نابود شد، نکردید؟ چهل سال است میشنویم که جوانان نابغه ایرانی هر فصل اختراعات و کشفیات بکر و منحصر به فردی را دارند. چهل سال، سالی ده اکتشاف، میشود ۴۰۰ اکتشاف و اختراع ناب! پرسش این است پس چرا اینقدر تحریمها ناتوانتان کرده است؟ چرا اینقدر نیازمند قطعات و ابزار و تکنیک از کشورهای دیگر هستید؟ چطور سوخت جامد در کروزها، را شماها برای اولین بار فهمیدید که به صرفه و عالی است، اما صنعت هواپیماییتان بدون قطعات یدکی لنگ است؟ ببینید هموطنان عزیز، باز هم عام و خاص ما در سردرگمی و توهم بسر میبرد. باز دروغ و تحریف و اغراق را به گوش و چشم هموطن میگویند و مینویسند، بی آنکه به منافع راستین مردم ما بیاندیشند.
از سویی، اگر این است و تا این حد از استقلال نظامی و توان خطر آفرینی برای اقتصاد نفتی جهان و حضور آمریکا در خلیجفارس و موجودیت اسراییل برخوردارید، پس چرا به برجام تن دادید؟ چرا نرفتید تا به بمب اتمی دست یابید؟ چطور پروژههای ساخت مخفیانه بمب اتمی ارزش تعامل و سازش را داشت، اما امروز خامنهای میگوید که ما هرگز کشوری عادی نخواهیم شد! یعنی جان و مال مردم و امنیت ایرانیان ارزش بمب اتمی را هم ندارد؟
نه! دروغ و مبالغه و تحریف و رویاپروری در پس این حرفها و تایید کنندگان این اطلاعات است. ایران بسیار دورتر از آن است که بتواند حتی با حملات هوایی اسراییل مقابله کند. چه رسد به آمریکا. آنچه روزها و شبها را در ظاهر به نفع جمهوری اسلامی و رهبر سالخوردهی متوهماش به پیش میبرد، همان باور به ارزش انسان و جان انسانها از سوی دولتمردان آنهاست. دولت اسراییل هرگز دوست ندارد – جرات نمیکند – با شعله ور ساختن شرایط، موشک پرانیهای حزبالله لبنان بر سر مردماش را دامن زند. مگر اینکه ناچار شود. آمریکاییها نیز جرات ندارند در برابر مردمشان بدون پاسخگویی و دلیل کافی، جان سربازان امریکایی را در خاورمیانه به حراج گذارند.
ترامپ ۴ الی ۸ سال بر سر کار است، نتانیاهو نیز همیشه سائل رای مردم است. پس چه با وجدان و چه بی وجدان، «ترامپ» و «نتانیاهو» گلویشان گیر است و زمان بی انتها برای اشتباه و دروغ و خطاهای سیاسی ندارند. این ایران است که اسیر ولی فقیه و شورای نگهبان و مجلس فرمایشی و دولت مخفی سپاه پاسداران است. اینها در برابر مردم پاسخگو نیستند. خطا و خیانت و دروغ و تهدیدشان را حساب و کتابی نیست.
امیدواریم، که بار دیگر، جوانان دل به انقلابیگری شیعه و جنون قاسم سلیمانی بسته، در برابر منافع راستین ملت نیاستند و بلکه اینبار هوشیار به تفکر بنشینند و جهان ما را آنگونه که هست ببینند، نه آنگونه که دوست دارند.
تحلیل/نقطه
۶ اکتبر ۲۰۱۹
https://news.gooya.com/2019/10/-u-2.php