فروپاشی جمهوری اسلامی ایران در دنیایی متفاوت و زیر چتر قدرت حکومتی کاملا جدا از ماهیت و ساختار حکومت شاه روی باید بدهد. اما با اینکه فروپاشی این رژیم مذهبی-استبدادی بسیار بدرازا کشیده است، ولی مسیر مبارزه مردم هر سال بیش از سال پیش در همان جهت لاجرم و لاتغیر – براندازی رژیم -است.
از روزهای آخر آبانماه ۱۳۹۸ چند هفته گذشت. هیچکس باوری در خود ایجاد نکرده بود که تحولات و اعتراضات این روزها به یک قیام سراسری تبدیل میشود. با این همه این اعتراضات، پیک و خبررسان آنچه در راه هست شدند. اعتراضات و روشهای مبارزه مردم ایران با جمهوری اسلامی، در طول زمان بیش از دو دهه، ویژگیهای لاینفکی را بخود گرفتهاند که بسیاری از تحلیلها به این دو ویژگی نمیپردازند. این دو ویژگی نه اینکه مکمل هم و یا از یک جنس باشند، اما، بسیار در همهی سلولهای قیامهای جاری و آتی مردم ایران رسوخ کردهاند. قبل از اینکه به این دو ویژگی ،که یکی ماهیتی و دیگری تاکتیکی است برسیم، باید ببینیم چه شد که این ویژگیها بافت جدا نشدنی ِ تقابل قدرت بین مردم ایران و حکومت فعلی شدهاند.
برشمردن ریز ِ عوامل تکوین این پروسهی چند دههای کار یک مقاله نیست. اما میتوان به سرفصلهای این عوامل و یا به بیانی سرکردههای این عوامل اشاره داشت.
سردمداری بیرحم
علی خامنهای هر چه به پایان عمرش نزدیکتر میشود دوران ذلت بزرگتری را در انتظار خود میبیند. این دلهره اصلی علی خامنهای است. بیشک با خود میگوید تا زنده هستم چهها خواهم دید؟ آیا آرزویی را که برای سردار بیرحماش قاسم سلیمانی نمود، شهادت، برای خود هم باید بنماید! آیا تاریخ بهترین جا برای خامنهای است؟ شکست تزها و نظریههای سیاسیاش اظهر من الشمس شده است. فروپاشی سنگرهای هوادارانی که با پول نفت سیراب میشدند، اینک با شعارهای علیه او آکنده میشوند. بخش دیگری از منطقه در خاک و خون خاورمیانه، پر از فریادهای مظلومانی است که او آنها را در عراق و ایران اشرار خوانده است. این نفرت روز افزون از خامنهای اکنون به عینه همهجا همچون موریانه، کاخ بلندپروزیهایش را میجوند.
خامنهای چه بخواهد چه نخواهد، لکهی ننگی بزرگ بر تاریخ «اسلام رحمانی» شد. هم او موجب شد که ترفند اسلام رحمانی را محسن کدیور به میدان کشاند. خامنهای و پارانش نمی توانند بگویند ما «رحیم» هستیم. جای جای سخنرانیها و جای جای تصمیمهایشان آکنده از شدت و حدت و بیرحمی است. خامنهای لقب یکی از خونریزترین حاکمان تاریخ اسلام را بر یدک میکشد. اما چرا تا این حد به مرزهای اخلاقی و گرامیداشتن شهروندان ایرانی بی توجه شد و سر مستانه کار را به اینجا کشاند؟ او این ناسازه را بر خود روا داشت به امید اینکه با ایجاد حکومت اسلامی، هم رویای شکست خوردهی روحالله خمینی را ترمیم سازد، و هم بتواند نور خیرهكنندهی شکوه و جلای دستسازش را بر زشتکاریهایش بتاباند. زمانیکه در ایران سخن از این میرفت که چین خواهیم شد، همین انگیزه در سر خامنهای و رفسنجانی بود؛ آنقدر به توسعهی اقتصادی مفتخر خواهیم گشت که ملت و نسل آینده عداوت ما را به فراموشی بسپارد.
خامنهای در این روزهای آخر آبانماه با موضعی که در برابر اعتراضات بر حق مردم گرفت اشتباهی بزرگتر از دوران جنبش سبز را مرتکب شد. در زمان جنبش سبز با نفی خواست مردم و نزدیک ایستادن به و حمایت از محمود احمدینژاد شکست سیاسی بزرگ خود را دامن زد. اینبار زشتتر عمل کرد و مستقیم خود را با محرومان جامعه روبرو کرد و زبان سرزنش و تحقیر بر آنان گشود. حتی به طرز مسخرهتری از آن تعاریف ناقص و سنتیاش دربارهی زبان فارسی، یکی از واژههای متقن برخواسته از مفهوم «ضعف» در زبان عربی را هم تحریف نمود. خود را رهبر سرکوب اعتراضات کرد و یک تنه همه مسئولیت شرایط را بعهده گرفت. کسی که از ترکیب سرهم شدهی «اقتصاد مقاومتی» سخن رانده و بارها بر آن تاکید کرده بود، فردای افزایش قیمت بنزین گفت: «من از این امور سررشته ندارم.» باید پرسید که چگونه رهبر یک مملکت که در حد ابتداییترین مسائل اقتصادی جهان و کشورش یعنی تاثیر افزایش قیمت بنزین بر دیگر اقلام مصرفی مردم نمیفهمد و از آن سررشته ندارد، چگونه از مردم انتظار صف کشیدن در پشت «سنگرهای» اقتصاد مقاومتی را داشت؟
خامنهای همچنان نادانی میکند و مثل همهی دیکتاتورها، گمان میكند با قربانی کردن و بدنام ساختن یاران و دیگر سران حکومت میتواند برای خود نام خوشی در بین مردم باقی ببیند. او تاکنون چندین رییس جمهور و یار قدیم خود را با ناسپاسی تمام، فدای نام و اهداف خود ساخته است. هنوز هم اینگونه عمل میكند. غافل از اینکه این رفتار، امید مردم از او را مدام سوزانده است و بی مرامیهای او را مردم برای ساختن کاخ امید، آجر نخواهند کرد.
سید محمد خاتمی، میرحسین موسوی و مهدی کروبی هم پس از اینکه سرکوب تمام شد آفتابی شدند. نشان دادند که همچنان برای آنها، نظام همه چیز است و همه چیز نظام است. خاتمی که سنگ پای قزوین را در جیب قبایش دارد، باز چند شعار تهی و مفت داد و تاکید کرد که نظام مهم است. یک قدمی با احتیاط هم به سوی رهبری برداشت که «او را ارج نهیم». اما پیشتر نرفت زیرا دید رهبری چه بسا او را پس بزند.
مردم کیستند؟
آنچه سوهان بر اعصاب میکشد این است که هم خامنهای، هم محمد خاتمی، هم اصلاحطلبان و هم در حصر نشستهها می گویند که اخلاگران و آشوبگران از مردم نیستند! باید قدری اندیشید که برداشت آنها از «مردم» چیست؟ کیستند این مردم؟ چیستند این مردم ِ که محصول و دستساز چهل سال انقلاب اسلامی و الهی و مکتبیاند؟ چیستند این مردم ایران برای اسلامیستها؟ آیا این مردم اگر خشمگین شوند و داد بزنند، و در مجاورت کشتار بیرحمانهی هموطن و یار بیگناهشان سنگی پرتاب و به بسیجیهای بیوطن حمله کنند، باید زیر سوال بروند؟ باید متین و مودب در برابر وحوش و لباسشخصیهای رژیم کتک بخورند، توهین بشنوند، تحقیر بشوند تا رضایت در چهرهی این منتقدین «خشونت» در داخل و خارج باقی بماند؟ **
بعضیها مثل «عطاالله مهاجرانی»، آنقدر ترسیدهاند که در خارج از کشور، دشمن را شناخته و علیه آن موضع گرفتهاند. این دشمن برای اروپا- و آمریکانشینهای انگلیسیدان، کسی جز باورمندان به براندازی نیست. او از زشتکاریهای رژیم هم دفاع کرد و برای اثبات سخن خود اشاره کرد که آلان آقای صهیونیستی در پی براندازی جمهوری اسلامی است! گویی جمهوری اسلامی در پی اعتلای اسراییل است! باری، این استنادها و مدلل چیدنها از این واقعیت شیرین میگوید: بسی واضحست که کتب و تئوریهای موجود نمیتوانند مغزهای رسوب بسته را راهنما باشند؛ رفتار و انگیزههای چند تا لابی صهیونیستها در ایالات متحدهی آمریکا چه ربطی به حقانیت مردم ایران در مبارزه با رژیم خونخوار جمهوری اسلامی ایران دارد؟!
حقیقت این است؛ که انقلاب سال ۵۷ که ریشههای اصلی، عوامل ظهور و دخالت دول خارجی در آن، هنوز قابل بحث است، بسیار ساده و بی دغدغه روی داد. مردم ایران بسیار مقابله و مقاومت کمی را از سوی شاه فقید دیدند و او میدان را برای مردم باز گذارد. سالها از آن انقلاب و آنگونهها میگذرد. فروپاشی جمهوری اسلامی ایران در دنیایی متفاوت و زیر چتر قدرت حکومتی کاملا جدا از ماهیت و ساختار حکومت شاه روی باید بدهد. اما با اینکه فروپاشی این رژیم مذهبی-استبدادی بسیار بدرازا کشیده است، ولی مسیر مبارزه مردم هر سال بیش از سال پیش در همان جهت لاجرم و لاتغیر – براندازی رژیم -است. آنها، مردم هستند.
این همه توهین مستقیم و غیر مستقیم به مردم، این همه ناجوانمردی در بیان صفات واقعی این مردم مبارز و حقوق آنها، این همه تحریف روزانه توسط رسانهها و افراد لابیها نسبت به پیام واقعی و درد راستین مردم آیا پیامد بازتاب در نگاه و رفتار مردم را نخواهد داشت؟ چرا نباید داشته باشد؟ زیرا دستشان به جایی بند نیست و اینترنت و امکانات رابطهای و ارتباطی ندارند و درماندهاند؟! آیا این همه تحقیر مردم و به نام و به شکل «دلسوزی» برای مردم، بی نتیجه خواهد ماند؟
سکولارها
۱ – در راهند. ویژگی نخست این قیام و انقلاب در راه، این است: سکولار است. آنهاییکه سالها غم این پدیدهی سیاسی-اجتماعی حیاتی برای ایرانیان را خوردند، روزهای روشن را در پیش دارند. با اینکه باز عدهای از بردن و نوشتن نام «سکولاریسم» «کهیر میزنند»، و از واژگانی چون «غیر مذهبی» استفاده میکنند، اما دقیقا همه چیز برای فرورفتن در تصویری که از آن رنگ و پیام «سکولار» شدن مردم ایران میتراود، آماده است. اینسوی مرز، ما تصویری میبینیم و آنسوی مرز، حیات روزمره ایرانی آزاده، به رنگهای سکولار مزین شده است. در جنبش سبز، «الله اکبر و یاحسین» شنیدیم. اما اکنون خبری از آن شعارها نیست. فریادهای نفرت از دیکتاتور، خامنهای، فساد سیستماتیک و اعلان جنگ با استبداد مذهبی، جایگزین شعارهای جنبش سبز شده است. با آنکه همه طیفهای کنشگران در سالهای اخیر برای مطرح ساختن آرمانها و سرفصلهای سیاسی خود تلاش بسیار کردهاند، اما راه برونرفت از این منجلاب «استبداد مذهبی» را مردم یافتهاند؛ راهی هموزن با مدرنیته و شایسته جامعهی امروز ایرانی، این، خواست اکثیریت ملت ایران است.
مردم، و نه حکومتیان و سخنگویانشان، سکولارند. چهل سال هر چه فیلم دیدهاند، کمدی و درام، مستند و فیکشن، سخن از این بوده است که این دین، ناجی بشر است و رحیم و مهربان با ایرانی و ایران ساخته است. چهل سال هر چه سمینار برگزار شد، جان کلام، قرآن و آیات نجات دهندهی آن بود. چهل سال هر چه کشتند – حتی همین اواخر در خیابانها – گفتند یا شهیدید یا مفسد، و این بهترین برای شماست! نتیجه چه باید باشد؟ آیا مذهبی که از گوشههای زندگی مردم تا شرافت نمایندگان مجلس را پایید و نظارت و محدود کرد، اکنون چگونه جایگاهی باید در ذهنیت ایرانی داشته باشد جز اینکه از حکومت و سیاست و قدرت و نهادهای سیستماتیک جامعه بیرون رانده شود!
مردم سکولار شدهاند. اما سیاستمداران، روشنفکران، اصلاح طلبان، اصولگرایان سکولار نیستند. زیرا همهی اینها نگاهشان به نظام بوده و هست. زیبا کلام میگوید من نگران جنگ داخلی هستم – پس نظام بهترین است – باید بماند! این نگرش، سکولار است؟ این نگرش در محاسبات جامعهشناختی خودش، چند سال دیگر، ایران را ایرانی سکولار میبیند یا اصلا میخواهد ببیند؟ این نگرش، قطع امید از خاورمیانه و ایران نکرده است؟
در حالیکه، چنین نظامی سرپاست، زیرا سکولار نیست. به محض اینکه چهارچوبی سکولار را برای قامت سیاسی مملکت بخواهیم بریزیم، از سر تا پای ارزشهای این مملکت کله معلق خواهند شد. و آدمها نیز – زودتر از همه خاتمی و موسوی و کروبی! ارزشهای انقلاب سال ۵۷، فقه شیعه، کتب امام ششم یا «صوت العدالت انسانیه» و این آخوندها، حتی «دلسوزهای مردم»شان، جایشان کجاست؟
تبعیض فزاینده و کمنظیری در جهان ما، در چهل سال گذشته در ایران حاکم بوده و بیداد کرده است. تبعیضی که لایههای گوناگون آن بسیاری از ایرانیان را شوکه کرد. فارس ایرانی از آنچه که بر سیستانی و اکراد کشورش رفت، در یک بازنگری دردناک از ارزشهای اجتماعی دوره شد و به نقد از ساختارهای اجتماعی کشور خود پرداخت. آنهاییکه فهمیدند، به جبران روی آورند. مسلمان شیعه ایرانی، که وجدان بیداری داشت، از آنچه که بر پیروان دیگر ادیان کشور میرود در اندوه و شرم فرو رفت. حاصل این تقابلهای ذهنی و باوری، فرزندی جز سکولاریسم نخواهد داشت که سلحشوری راسخ در برابر مذهب، ناسیونالیسم و ایدئولوژیهاست.
۲ – از سویی، بسی سخیف به مسئله نگاه کردهایم که بگوییم جنایات امروز و مشکلات مردم از دست جنبش سبزها و موج بنفشیهاست. آنکه اینگونه مینویسد، متاسفانه سکولاریسم را، و حتی در ایران هم نمیشناسد. چندی پیش نوشتم که نگاه زیدآبادی به اینکه سکولارها در راهند – در بین اصلاحطلباناند – حرف ناپخته و بی مسمی است.
باید گفت که مشکل اصلی در دامان شعارهای جنبش سبز بود و هست و نه در رفتار آنها! جنبش سبز سکولار نبود. رنگی از سکولار را داشت. نمیشد آنموقع از مردم انتظار سکولاریسم را داشت. نه حرف به قدر کافی پخته بود و نه موسوی و کروبی اجازه میدادند که پخته شود. شکست آنجایی بر سر راه مردم گودال کند؛ که جنبش سبز سکولار نبود. مردم دل در پیامهای و وعدههای واهی بستند. گمان کردند با کسانی چون خاتمی و موسوی و اصلاحطلبان میتوان جامعهای بی تبعیض و بر اساس منافع ملی ساخت. این واهیگزینی، بیابانی بیش در برابر مردم زیر ستم نبود. مردم نمیدانستند که نمیتوان با وجود و بقای ارزشهای خمینی و خامنهای و انقلابیون در جامعه، ریشههای تبعیض را در مملکت خشکاند.
باید گفت که وعدههای روحانی بسی بدتر از وعدههای خاتمی بود. او با اشاره به همهی شکستها و ایدههای سوخته، باز با حیله، سخن از برابری و آزادی زد. هر چه پیش رفتیم ملت دیدند که اینها «حرف» است. بیش از حرف نیست. تزویر است و آرایش مزورانهای که تنها از ملایان ساخته است. پس بنفشها هم جز این نبودند. روحانی و طرفداران او نیز نخست، بدلیل باورهای دینی و سپس انقلابی خود، نمیتوانستند روح تبعیضگزین مذهب و ایدئولوژی را از کالبد ملبس شدهی خود بیرون کنند. حتی اگر میخواستند هم نمیتوانستند.
آنچه شد، تجربهای بود لازم و غیر قابل انکار؛ همچون جوهر پویای هستی و اِوُلوشِن که هیچ نیرویی بازدارندهی آن نیست. همچون روان پویای یک کودک که باید با تجربههای تلخ، بیاموزد. «سبزها و بنفشها»ی ایران، باید این دو مسیر را طی میکردند تا بفهمند «زیدآبادی، تاجزاده و عطریانفر» کیستند! این مسیر اجباری بود. به استحکام همان اجبار تاریخیی که سالها پیش زندهیاد احمد کسروی در کتاب «شیعهگری»اش نوشت. دیالکتیکی تاریخی که از هر صخرهای محکمتر در برابر «تو و من» میایستد، تا راه درست را باز شناسیم.
مردم ما درست عمل کردند. برای مملکت دل سوزاندند. برای دوری از خونریزی و کابوس زیبا کلام، متین و بزرگوار ماندند. بسیار شکیبا ماندند. آنقدر که اپوزیسیون خارج از کشور خشمگین میشد. اما کار درستی کردند. اینک به روز تصفیه حساب میرسیم. به یاد جملهی جاودانهی هاملت: «بودن یا نبودن، مسئله این است!».
سکولارها در راهند. تمام قلعههای انقلابیون و مذهبیون و اسلامیستها را خواهند سوزاند. درها را خواهند کند و بدرون ریخته و بیرحمها را جزا خواهند داد. تبعیض انقلابیون و مذهبیون و اسلامیستها را پایان خواهند داد.
قیامی خشن
از هم اکنون میبینم که بهانه جویان و «نظام دوستان» این قیام را سکولار و دموکرات نخواهند دانست. تعریف قدیم از سکولار در اذهان بسیاری رسوب بسته است. نمیدانند روح سکولاریسم دشمن سرسخت تبعیض است. برای همین نیز، دیالکتیک جدید شعارها، هم اصولگراها و هم اصلاحطلبان را به عدم میفرستد.
قیام ایران برای براندازی جمهوری اسلامی ایران، قیامی خونین و خشن است. امکان ندارد جز این باشد! اما این خشونت غیر قابل اجتناب، نافی روح سکولار و دموکرات این قیام نیست. آنگونه که صادق زیبا کلام دلها را خالی میکند نیست – جنگ داخلی نخواهد شد، اما تعداد زیادی از هموطنان بیگناه ما و بخش عظیمی از هموطنان خودباخته و کوردل ما در این قیام جان خواهند باخت. هیچ نیرویی در جهان خاکی، نمیتواند زبان دیگری را جز مرگ، به چند صد هزار سپاهی مسلح و بسیجی و لباس شخصی و هواداران آیتاللهها و «احمدینژاد»ها بفهماند. اینجا را زیبا کلام درست میبیند و نگاهش نگاهی جامعهشناختیست. ولی آنجاییکه او انکار شعور و عشق حاکم در مغز و دل ایرانیها را برای حفظ وطن نادیده میگیرد، سخن از «صداقت» او در میان نیست. او آنقدر باور به نظامها دارد، آنقدر نهادهای بزرگ را در ساختن جوامع ورق زده است، که جز این هم نمیتواند بیاندیشد. چه کسی شرایط روسیه، آمدن ترامپ و برخاستن چین از میان کاهگل سخت مائو را پیشبینی میکرد. آنهاییکه، نمیتوانند قدرت مردم را محاسبه و پیشبینی کنند. اینگونهها را پیشبینی نمیکنند.
اما قیامهای پیشرو خشن هستند. نخست ببینیم چند طیف و با چه وسعت کمیتی در برابر قیام مردم ایران خواهند ایستاد:
- سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، ستون اصلی و بزرگترین نیرویی است که برای مهار انقلاب بعدی توان و تبحر بسیار – اما ناکافی – دارد. این نیرو از درون دارای ریزش شده است. دلیل اصلی و بزرگ ریزش این نیروها، متاسفانه از روی اندیشه نیست و بیشتر پیامد فساد اداری و مالی گسترده سپاه پاسداران است. بخش دیگری از این ریزش با مشاهدهی رفتار زشت سران سپاه در مقابل منافع مردم ایران روی میدهد. قدرت سپاه پاسداران برای کنترل شبکه و سازمان درونیاش هنوز قابل ملاحظه و ماندگار است.
- بسیج یا نیروهای عقیدتی و تندروی هوادار خامنهای و اهداف دههی اخیر انقلاب، دومین نیرو برای سرکوب مردم است. این نیرو از افراد جزمیتر و تندرو تر از افراد سپاه پاسداران گزیده و تربیت شده است. تقریبا همان تفاوت تحصیلی و طبقاتی بین سالهای اول انقلاب که بین سپاه و کمیتهها دہده میشد، به عمد و با سیاستهای ملایان، حفظ و تعبیه شد و ادامه یافت.
- نیروی لباسشخصیها بدترین و بیرحمترین دشمن مردم در راه رسیدن به آزادی ایران است. اینها بیارزشترینها و بیاصولترینهای رژیم هستند. نه ایمانی دارند و نه به مردانگی باور دارند. تکیه اصلی خامنهای هم با عنوان «آتشبهاختیار» روی همین افراد بود و هست. اینان دقیقا بیشرم، بیمنطق و بیشرفانه عمل میکنند. مشکل اینجاست که این نیرو در بین نیروهای انتظامی و پلیس و پلیس ضد شورش جای داده شده است و براحتی فضای درگیریهای خیابانی را خشن و خطرناک میسازد.
- دانشجویان، کارمندان، آقازادهها، کارگران، روستاییانی که حامی عقیدتی رژیم جمهوری اسلامی، و هوادار اهداف سیاسی و استراتژیک این رژیم هستند نیز بلای بزرگی در راه رسیدن به آزادی ایرانند. اینها بزرگترین جمعیت غیر نظامی و غیر متخصص رژیم را برای مقابله با قیام و انقلاب مردمی تشکیل میدهند. این بخش بیشک در میان طرفداران، حامیان و محافظان رژیم نیز تعداد زیادی کشته را در انقلاب در راه، خواهد داد. دلیل آنهم چیزی جز تصفیهحسابهای شخصی نیست و اینکه این افراد از حفاظت برخوردار نیستند.
در برابر این چند میلیون، ما با «لشکری» یکدست و متحد از چند ده میلیون جوان ایرانی و چند میلیون میانسال ایرانی روبرو هستیم که خواهان آزادی خود و ایران هستند. زبان امروزشان شکایت از گرانی است. زبان فردایشان این نخواهد بود.
خشونت، فرزند جمهوری اسلامی است
چرا امید به گذار مسالمتآمیز و کم تلفات از جمهوری اسلامی ممکن نیست؟ میدانیم که بسیاری از این سطور برخواهند افروخت و عصبانی خواهند شد و صفت «ترویج خشونت» را به این خطوط برازنده خواهند دید. با اینحال اینها از دید ما از جنس و تبار همان کسانی هستندکه در سال ۵۷ هم گمان میکردند با سپردن کشور به ملایان نادان، بازگرفتن قدرت کار سختی نیست. اینان دیروزها را نمیبینند و تنها چشم به فرداها دوختهاند. اما، هیچ فردایی از دیروز رها نیست.
اگر نگاهی به شواهد زیر بیاندازیم، بهتر میتوانیم بدانیم که چه شده است که برونرفت از این سیاهچال جمهوری اسلامی،- گذار خشن – تنهاترین راه برای نجات ملت ایران است. باید جرات داشت که دید؛ علی خامنهای، سپاهیان و ملایان تحت فرمان و سیاستهای او، ایران را به سوی این بنبست آوردند:
۱ – مردم ایران از زمان بروز مشکلات اجتماعی که نشان از فساد و بیعدالتی همهگیر در ایران داشتند با اعتماد به سید محمد خاتمی و اصلاحطالب خواستند، تلاش کردند و همت بلندی گماشتند که کشور را از افتادن به گرداب امروز دور سازند. دانشگاهیان، دانشجویان، حقوقدانان، اقتصاددانان، سیاستمداران، زنان، هنرمندان، اهل ادب، اصناف و همه قشرهای جامعه برای فرار از این پایان خشن و خونین، از سر بخشش و سازش با علی خامنهای و دم و دستگاه مخوف او بر آمدند.
۲ – جهان غرب نیز برای جلوگیری از بنبست اجتماعی-سیاسی بزرگترین و مطرحترین کشور خاورمیانه و خلیجفارس، ایران، دروازههای تازهای را به روی حکومت ایران گشود. جهان غرب و بویژه اروپا از همهی چشم پوشیهای مقدور و از همهی امکانات برای دادان فرجههای تازه به حکومت ایران که از تندرویها و تکرویهایش فاصله گیرد بهره گرفت.
۳ – موج عظیمی از ایرانیان خارج کشور نیز یا برای منافع مادی کلان و یا برای خدمت و یا با هر دو نیت، راهی وطن شدند و لقب کشور درهای بسته تا مدتی فراموش شد. قرار شد از تخصص و مهارت این ایراندوستان برای بهبود اقتصاد و توسعه کشور استفاده شود.
۴ – حاصل این همه تلاشها، ورود عروسک خرافات و عقبماندگی و نگاه سنتی به کشورداری به جایگاه رییسجمهور کشور شد. احمدینژاد بار سنگینی بر دوش و قلب مردم روشن و ایراندوستها بود. او باز همهی امیدها و طرحهایی را که به اصلاحات ختم و راضی شده بودند را به باد داد. و رویداد جنبش سبز اولین خط فاصلهی قطور و ماندنی را بین حکومت و مردم ایجاد نمود.
۵ – با ادامهی رفتار سیاسی مستبدانهی در داخل و خارج از ایران و طمع خامنهای و حکومت به نیروی سلاح هستهای، باز اروپا و بخشی از نیروهای داخلی دکترین پایان عداوت دیرینهی ایران و آمریکا را مطرح ساختند تا ایران از فشار و انزوای جهانی نفسی بکشد و از امتیازهای مادی برای بهبود رمنافع ملی و توسعهی اقتصادی – و نه نظامی بهره جوید. اما بیفایده بود. شرایط ایران همچنان در جهت اهداف سیاسی خامنهای و ژنرالهای دیوانه سپاه رقم خورد – فقر بخش زیادی از ایران را در بر گرفت – تفاوت طبقاتی بلندتر شد – ارزشهای اجتماعی مادیتر و شکنندهتر شدند.
۶ – با رسیدن کسی چون دونالد ترامپ به کاخ ریاست جمهوری آمریکا، سیاهی حکومت ایران در اوج خود بود. خامنهای از همیشه مغرورتر بود – در یمن، سوریه، عراق نیروهای «قسمخورده» و مست از نفت داشت. امکان جلوگیری از تقابل این دو، ترامپ و خامنهای، ممکن نبود. و باز فشار بر مردم ادامه یافت.
۷ – آبانماه امسال در شورش مردم که در آن جایپا و صدای تمام سالهای پس از شروع اصلاحات دیده و شنیده میشد، خامنهای نشان داد بیرحمتر از قبل هم میتواند باشد. اینبار مخالفان خود را اراذل و اشرار خواند. خونشان را حلال، مستضعفین و محرومان جامعه را نگاتیوی از تعریف قرآنی مستضعف نمایاند؛ به نیروهای خود گفت به اینها رحم نکنید! چه در پیش رو داریم؟: ارعاب همچنان ادامه دارد، فقر دیگر درمان نخواهد شد. آقازادهها باور یافتهاند که ثروتمند شدن، از اقبال و بخت آنهاست، باورمندان به فروپاشی آمریکا و نابودی اسراییل در انتظار روزهای پیروزی هستند، راههای فرار بزهکاران مالی و سیاسی و جنایتکاران بسته شده است. در چنین شرایطی، یک ملت هشتاد میلیونی که شایسته زندگی و جایگاهی بسیار بسیار بهتر از آنچه دارد، هست، چگونه باید راه سازش را بر جدال خونین برگزیند؟
۸ – جمهوری اسلامی راهی جز برخورد خشن با مردم ندارد. راهی جز این را نمیپسندند. راهی جز این را در طول تاریخ هویت مذهبی خود نستوده است. پس این جمهوری اسلامی است که مردم را به سمت خشونت دوران گذار سوق میدهد.
تحلیل/نقطه
۸ دسامبر ۲۰۱۹
** از سویی میشنوی، که این مردم هنوز هم ارشاد نشدهاند! و حضرات کرامت نموده میگویند «ما نتوانستیم» مردم را در طول ۴۰ سال ارشاد کنیم. گویی در هزار و چهارصدسال گذشته توانستهاند!