پس از رویدادهای آبانماه سال جاری، جامعهی ایران که نسبت به شرایط سیاسی زمان و الگوهای حکومتی رایج در جهان، از ویژگیهای خود برخوردار است، راه تازهای را در پیش خواهد گرفت. جوامع همیشه راه خود را نمیتوانند بروند. اما زمانی که به این نقطه، یعنی انتخاب راه از میان بدیلهای سیاسی جامعه میرسند، آنگاه کمتر چیزی بازدارنده آنهاست حتی اگر خطرهای بزرگی در راه باشد.
جایگاه متفاوت ایران با سه طرح
چرا جامعهی ایران در مقایسهی با شرایط سیاسی جهان ما از جایگاه متفاوتی برخوردار است؟ ایران کشور متفاوتی شده است. همه جوامع برای اینکه بتوانند دگرگونیها را آبستن گشته و سپس به آن برسند، نیاز به طرح و یا نقشهی بزرگ و فراگیر دارند که باورهای تازه بیافریند و کار دستجمعی در جامعه را مقدور سازد. این نقشههای بزرگ، همیشه، نخست بر روی آرمانها و باورهای متفاوت و تازه ریخته و ساخته میشوند. گویی که مدل شهری را اول بر روی میزی قرار دهیم و سپس برای ساختن آن مرحله به مرحله پیش رویم.
۱ – ملت ایران با انقلابی در ۴۰ سال پیش با یک طرح «بزرگ» و یک برنامهی «ساختارشکن» برای ادارهی مملکت، خود را روبرو کرد. باوری در خود ایجاد کرد که میتواند کاری بزرگ صورت دهد و از آنچه هست و دارد، بسی بهتر را صاحب شود و لایق باشد. انسان ها همیشه برای طرحهای بزرگ «دستجمعی» – آنچه با هم انجام می دهند – نیاز به تعریفهای تازه از ارزشهای جامعه دارند. این ارزشها در زمان آن انقلاب، سه تا؛ آزادی، استقلال و جمهوری بودند. فارغ از اینکه این سه شعار چقدر محتوی بهروز شده داشتند و تا چه حد از عمق دریافت مردم ایران از شرایط کشور و جهان میگفتند، اما واژهی آزادی، به صراحت سخن از آزادیهای سیاسی میگفت. واژهی استقلال بنیان مخالفت و سرپیچی از دخالت ایالات متحدهی آمریکا در شرایط سیاسی ایران را داشت و واژهی جمهوری نیز با قدرت تمام و با سنگینترین قدمها در مقایسه با دو واژه دیگر، خواهان پایان یافتن سلطنت در ایران و ورود به شکل ادارهی مملکت با روش جمهوریت بود. کمتر ملتی را در طول چهل سال گذشته میتوان یافت که اینچنین از «شرایط» موجود، آنچه ایران در سال ۱۳۵۷ داشت، به شرایط جدیدی جاری گردد و با صراحت از سه ارزش جدید سیاسی-اجتماعی برای آیندهی خود نام برد.
۲ – در زمانی بسیار کوتاه، این جامعهی پر شور انقلابی با چند قالب و یا قاب جدید برای سه ارزش بزرگ خود روبرو شد. یعنی اینکه، تعاریف جدیدی به میدان آمدند و سعی داشتند معیارها و سمت حرکت این سه ارزش را برای مردم ایران تعریفی نو بنمایند؛ نوعی جایگزین کردن، نوعی استحالهی فکری برای آن «طرح بزرگ» که به انقلاب منجر شده بود. این استحالهی ارزشها توسط رهبر انقلاب، روحالله خمینی صورت گرفت و با نظر مثبت همسالکان او یعنی ملایان و اکثریت نیروهای چپ – که آمریکاستیز بودند و هستند – روی داد:
- نخست اینکه ارزشهای اسلامی و مکتبی شیعی بعنوان اینفرااستراکچرهای – زیرساختهای سنگین – انقلاب و اهداف انقلابیون انتخاب گشتند. با هیکل تنومند زورگویانه آمدند و آزادی را به بیرون راندند و جای را مدام برای آزادی تنگ ساختند.
- دوم آنکه، نگاه مخالفت با آمریکا، که نگاه مقابله با دخالت خارجیها در سیاست کشور بود، به نگاهی دشمنانه نسبت به آمریکا تبدیل شد، کشورهای دیگری هم در کنار آمریکا در لیست قرار گرفتند.
- بافت جمهوریت که در همهی جهان یک الگوی مشترک بینالمللی و مقبولی داشت، توسط رهبر انقلاب و یاران او به یک مهرهی کاملا مذهبی و با قدرت سیاسی فرای همهی نیروها و نهاد و حتی مردم جامعه، مجهز – مبتلا – گشت که همان ولایت فقیه باشد.
بخش بزرگ ملت ایران و روشنفکران ایرانی، که بعدها در طول چند دهه در آزمونهای متفاوتی اثبات نمودند که از تجربه و درک سیاسی کافی برای تحلیل و کار با این سه قالب برخوردار نیستند، به مرور زمان بدرون کلاف سر در گم این سه طرح اضافی بر طرح بزرگ اولیه فرو رفتند و خود نیز استحاله شدند.
از آنزمان تا امروز، جدال بین ۱) هوشیاران بموقع (از جمله شاپور بختیار و غلامحسین صدیقی و یاران شاه فقید)، ۲) دیر به فراست رسیدهها (بنی صدر و قطب زاده و رجوی) و ۳) امیدواران به اصلاح این سه قالب دستوپا گیر و ناكارآمد (اصلاحطلبان مردمی) تا به امروز ادامه دارد. درد اینجاست که هیچ کدام از این سه طیف نتوانستهاند هنوز به مردم ایران راه خوشبختی و سعادت که هیچ، حتی برونرفت از این مصیبت را نشان دهند.
۳ – ایران، همچنان که مدام در مبارزهی با این ساختهی سیاسی روحالله خمینی، دست و پنجه نرم میکند، اما راه بازسازی خود را ادامه داده است. از تمام امکانات موجود در زیر استبداد بیرحم و خونریز آخوندی، بهره جسته و سعی کرده است خود را از این منجلاب سیاسی و بلندپروازیهای استحاله کنندگان انقلاب دور نگاه دارد. به بیانی، «طرحی» آرام، بدون هیجانات انقلابی، فهیم و عمیق را میخواهد جایگزین آن انقلاب شتابزده و استحالهی مرگبار پس از آن گرداند. نکتهی ؤریف اینجاست که دستاوردها، پیامها و دلالتهای این طرح آرام و پنهانی، در میدان فهم انقلابیون نیستند و توسط انقلابیون به سرعت درک نمیشوند، برای همین هم این طرح همهگیر شد و مدام به سیرساختار سنگین سیاسی-مذهبی لطمه زد و آنرا متززل ساخت.
دستاورد دیگر این طرح این بود که این طرح، ایران و ایرانی را در جهان همچنان مطرح و قابل احترام نگاه داشت. باید گفت؛ بخش بزرگی از ملت ایران برای حفظ «ایران»، تمامیت ارضی ایران، فرهنگ ایران و با هدف غایی نجات انسان ایرانی، به مسامحه با حکومت، سازش ظاهری با ارزشهای ملایان و کار فرهنگی ساختارشکنانه روی آوردند تا از دست استبداد خشن در امان بمانند.
دستاورد فرعی این طرح نصیب اصلاحطلبان شد. آنها با تقابلی که از سوی مردم در مبارزه با سمبلهای انقلابیون و اسلامیستها در جامعه ابراز وجود میكرد استفاده کردند و فضای سیاسی مناسبی را برای ایجاد یک جبههی سیاسی در برابر تندروها بدست آوردند. تا همین امروز هم اصلاحطلبان با ارجاع به خواستهها و ارزشهای طرح بزرگ سوم مردم فرصت مانور و ظاهرسازی مییابند. اما افسوس که وفاداریشان به این طرح مردمی از همان دورهی اول ریاست جمهوری محمد خاتمی کمبنیه بود و امروز از آن چیزی جزجدلهای لفظی در سطح حکومت باقی نمانده است.
پس، طرح اول که خواهان آزادی سیاسی، استقلال حکومت داخلی و سیستم جمهوری بود، به سرعت شکست خورد و با چماق استحالهگران روبرو شد و هنوز در ستیز است. طرح دوم که از سوی رهبر انقلاب به طرح اول تحمیل شد، طرح ضربتی و نا آزمودهی حکومت بر اساس ارزشهای اسلامی و استیلای شیعه و جایگاه ولی فقیه بود و سالهاست در برابر مردم ایستاده است. طرح سوم، آن طرحیست که ملت برگزید.
دستاوردهای طرح سوم
طرح سوم که از سوی ملت برای حفظ ایران و فرهنگ ایرانی و انسان ایرانی از بیش از دو دهه پیش با باور به اصلاحطلبان حکومتی (محمد خاتمی و طرفدارانش) تیشه خورد، با وجود فراز و نشیبهای بسیار همچنان به زندگی خود ادامه داده است:
- این طرح، طرفداران سرکوب و ارعاب را مدام بیش از پیش منزوی و رسوا ساخت. در روزهای آبانماه ۹۸ تناقض گوییهای علی خامنهای و سران حکومت کاملا دلیلی شفاف بر این روند غیر قابل برگشت است.
- دستاوردهای ارزشی این طرح که با توجه به مسائل جهانی شکل و جان میگیرد در میان روشنفکران جامعه نیاز به بدیلهای ارزشی برتری مثل نظریهی دولت – ملت و ایرانشهری را ملموس نمود. این نظریهها در داخل ایران نشو و نمو داشتند و در بیرون از ایران نیز طرفداران زیادی را پیدا نمودند. با اتکای به این طرح، در خارج از ایران تاکیدها بر مفاهیم سیاسی جاافتادهی کشورهای دموکراتیک که سکولاریسم، دموکراسی و فدرالیسم باشند شکل گرفتند.
- ولی هر دوی این اردوها، داخلی و خارجی، ریشههای حرکت خود را با همان «کامنیوکِیشِن» حاکم در بین مردم همآهنگ و همسو نمودند. به بیانی، هرچند که سه اردوی سیاسی مطرح ایران که به دیالوگ و گفتگوی با مردم باور دارند، یعنی طرفداران حفظ نظام، اصلاحطلبان مردمی و طرفداران براندازی تلاش کردند جهت حرکات و انتخابات سیاسی مردم را تعینن نمایند، اما در عمل پشت سر مردم در حرکت بودهاند. این ویژگی جهان ارتباطات است که دیسکورسهای ِ بین و برخواسته از مردم، حرف اول و آخر را در تحرکات اجتماعی میزنند.
اگر نیک بنگریم، دستاوردهای طرح سوم بسیار برای ملت ایران پر هزینه و سنگین بوده و در آینده نیز بیش از پیش خواهد بود. رویارویی خشنی بین مردم ایران و حکومت علی خامنهای در جریان است. در این شکی نیست که حکومت جمهوری اسلامی راه سقوط را از مدتها پیش آغاز کرده است. دلایل به درازا کشیده شدن این سفر سقوط نیز هم در درون ایران و هم بطور قابل توجهی در بیرون از ایران و کشورهای دیگر ریشه دارند. اما آنچه که بسیار قابل توجه است، دور شدن مردم و روشنفکران حرفهای سیاسی ایران از یکدیگر است.
روشنفکر حرفهای
این ترکیب را از حمید عضدانلو وام میگیریم و تعریف او از روشنفکر حرفهای را تاویل میدهیم. عضدانلو، روشنفکر حرفهای را دستساز دولت و حکومت میداند – خود روشنفکر نیز به این کارخانه دل میبندد. او برای روشنفکر مرحلهی مرگ را قائل نیست. بلکه تغییر محیط را میپذیرد و حتی گذر روشنفکر از جدار شروط حکومت را تا حدی موجه میداند. عضدانلو باور دارد که روشنفکر ارتباطش با مردم را مورد بازبینی میگذارد و سپس فاصلهاش را با مردم میسنجد. اما از دید نیکلاس لوهمان، روشنفکر «حرفهای» کسیست که باورش به سیستمها و نهادها بیش از باورش به مردم و دیسکورسهای جاری بین مردم است. لوهمان میگوید روشنفکر حرفهای در درون یک پروسهی طولانی، باورمند به سیستمها و تئوریهای آنها میگردد، خود را مجذوب نهادها و تئوریهای سیاسی آنها میسازد و تا آنجایی پیش میرود که بی اعتنا به جوهر اصلی افکار و خواست مردم جامعه، به تبیین و گسترش افکار خود مشغول و سرگرم است. گفتنیست که دیدگاههای متفاوتی دربارهی نقش روشنفکر وجود دارد. گروهی بسیار جایگاه سیالی را برای روشنفکر قائل هستند و نیستی و نابودی را دور از روشنفکر میدانند. گروهی باوردارند که روشنفکر تا زمانیکه متعهد به یک طیف فکری و آرمانی باشد، میتواند مفید واقع گردد و با جدا شدن از این آسمان و زمین خود، دیگر رو به نیستی میآورد. ولی بیشک اینکه روشنفکر در حصر گفتهها و باورهای قدیم خود نماند و بتواند تازههای زمان را شامل خود گرداند و خود را در آن قابل تطبیق بیابد، روشنفکر را از نیستی نجات میدهد. از مجموع این دو نگاه که یکی دربرگیرندهی روشفکران و کار آنها در ایران است و دیگری از جوامع مدرن و اروپایی میآید، به یک نتیجه میتوان رسید و آن اینکه؛ کار روشنفکری اگر از مردم دور شود، آنگاه دچار نوعی سکته شده و نیاز به بازیافت دارد. بازیافتی در محیطی جدید که در آن دیسکورسها و اهداف سیاسی مردم و دولت همسو نیستند.
روشنفکر حرفهای – که روشنفکری، حرفهی او شده است – دیگر در جهت آرمانهای مردم کار نمیکند. مردم را در ظاهر تنها نمیگذارد، اما آنها را «دانا» و دارای عقل سلیم برای انتخاب سیاسی درست نمیبیند. غافل از آنکه، مردم هیچ جامعهای، از نیروی پویای دگرگونیهای اجتماعی جدا نیستند. تفاوت جوامع انسانی – فرهنگ جوامع – نیز در همین ویژگی رونده در زیر پوست جامعه است؛ منتهی متناسب با آنکه چقدر حکومتها بگذارند صداها و خواستههای جامعه شنیده میشود و میتوان حرکات جامعه را شناخت و منتظر آنها بود. یک جامعه، دارای حرکات قابل پیشبینی است و گهگاهی رفتاری متفاوت را نشان میدهد، همانند آنچه که در آمریکا منجر به انتخاب دونالد ترامپ شد. جامعهی دیگر، دارای رفتار غیر قابل محاسبه است زیرا کلیههای درهای تماس با جامعه را حکومت میبندد و تنها صدای حکومت شنیده میشود. با تمامی این پیچیدگیها، پویایی جوامع غیر قابل کنترل است؛ وقایعی که در دوران بهار عربی در کشورهای مسلمان و عربیزبان – دو تعریف تاریخی و فرهنگی قدرتمند از هویت مردم این کشورها – رخ داد کاملا از این حرکات رونده اجتماع میگفت.
مشکل ایران را اگر مورد تحلیل قرار دهیم میبینیم که بخشی از روشنفکران گویی فراموش میکنند که از هر دری که بگوییم و از هر گذری که بگذریم، باز هم برترین قدرت در هر کشوری مردم هستند و سرانجام پایان ساختارها و شروع ساختارها بدست مردم خواهند بود. به شهادت تاریخ، مردم حتی اگر دهههای زیادی را هم در مبارزه شکست بخورند اما حرف نهایی را میزنند و علیه ساختارهای غیر انسانی بر میخیزند. حکومتها «روزی» ناچار به تمکین و اطاعت از «دیسکورس» مردمی میشوند و باز تاریخ شاهد است که برای حکومتهای دیکتاتوری، آن «روز»، همیشه دیر است.
در چنین شرایطی، روشنفکر حرفهای، که با اتکای به دولت، و باور به تئوریها و ساز و کارهای حکومت یقین دارد که بر زمین استوار راه خود را آغاز کرده است، یکباره خود را بر روی دریای یخزده میبیند. مردم در جایی دیگر و او در جای دیگری است.
نوعی اقبال نیز در حکومتهای دیکتاتوری همیشه همراه روشنفکرهای حرفهای است. این اقبال از آن روزنه دود به آسمان میفرستد که روشنفکران راستین مردمی در سکوت و در زندان بسر میبرند. در ایران، روشنفکرهای واقعی که «قتلهای زنجیرهای» یکی از ادامات لو رفتهی رژیم علیه آنها بود، مدام سر به نیست و سرکوب میشوند. بسیاری از آنها چون میدانند سرنوشتی جز آن در انتظارشان نیست، در سکوت میگذرانند. این شرایط مزیت بزرگی را به روشنفکرهای حرفهای بخشیده است. از سوی دیگر، بخاطر پویا بودن جنبشهای مردمی و بویژه پس از جنبش سبز، برخی از روشنفکران حرفهای آنقدر فراست و دقت داشتند که خود را از طرح سوم جدا «ننامیدند». بلکه به کرات، باور و تعهد خود به طرح سوم را «بازگو» نمودند، اما کار و گفتههای آنها تاییدی بر بقای نظام و انتخاب بین بد و بدتر بود. این سلوک تا آنجایی رسم و مرسوم شده که هم اکنون در بین روشنفکران حرفهای ما کسانی سخن میگویند و مینویسند که آنها را میتوان همفکر و تابع اتاقهای فکر وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی «دید»، و گروهی هم آنها را مدافع منافع ملی مردم ایران با باور به اصلاح نظام وصف میکنند.
مردم منتظر روشنفکرها نمیمانند و راه خود را میروند
اعتراضات آبان و چینش دلالتهای معانی در شعارهای معترضین، کاملا نشان از یک دیسکورس جدید در مقایسه با دیسکورس زمان جنبش سبز را داشت. کار سختتر شدهست و مردم این را میدانند. تقاضاها نیز با فاصلهی بیشتری از دولت و حکومت در بین صفوف مردم، عمومی و همگانی میشوند. برخورد حکومت و دولت با اعتراضات آبان، هرچند که هنوز شبکههای اجتماعی برای افشا و اثبات چهرهی بیرحم و جنایتکار جمهوری اسلامی تلاش میکنند، ولی به وضوح چهرهی جدیدی از حکومت را به میدان آورد. اگر در زمان جنبش سبز، مردم از جنایات رژیم و لباسشخصیها دست به دندان گزیدند و در شگفتی ماندند، در آبان امسال فریاد بیپناهی و غریبان آنها را دنیا هم شنید. فاصلهی مردم و علی خامنهای و حکومت او یکباره چند ده برابر شد.
در اینچنین روزگاری، مردم دیگر انتظاری از روشنفکرهای حرفهای ندارند. قطعا در دل دشنام میدهند و روی گرداندن از آنها را تنها معامله درست بین خود و آنها میدانند. مردم منتظر آنها نخواهند ماند. اما مردم به کمک چه کسی نیاز دارند و به چه سویی میروند؟ این پرسش در هفتههای اخیر تقریبا در مقالات روشنفکران بدون پاسخ مانده است؛ اگر مخالفین و ناقدین جمهوری اسلامی ایران را از یک دهه پیش به اینسو، با میزان نزدیکی و دوری آنها از مردم، اردوبندی نماییم، سه اردو را تا به امروز همراه داریم:
۱- اردوی سرکوب که اردوی «باورمندان عقیدتی و منفعتی رژیم» هستند. این اردو پس از آبانماه بسیار از مردم دور شد. از کشتار مردم دفاع کرد و زبانهای تند و محتاط خود را به میدان فرستاد.
۲- اردوی دوم اردوی اصلاحطلبان است که اکنون تیرک خیمهاش افتاده، پریشان و بهم ریخته اینور و آنور میروند. بخشی از آنها به اردوی سرکوب میپیوندند و بخشی منتظرند تا باز بر حسب طبیعت منفعتطلبانه و اپورتونیستیشان انتخابی را دامن زنند.
۳ – اردوی سوم، اردوی طرفداران (بخوانید باورمندشدگان به) براندازی و فروپاشی رژیم جمهوری اسلامی هستند. این اردو مدام در حال افزایش و رشد است. براحتی میتوان دید که در طول سالهای اخیر و تحریمهای ترامپ، چند درصد از اصلاحطلبان و کاراکترهای لابیهای رژیم در خارج از کشور به سمت این اردو آمدهاند و این روند ادامه دارد.
باید از روشنفکران ما پرسید: «گمان میكنید مردم معترض در کدام اردو جای میگیرند؟».
باز گردیم به طرح سومی که در جامعهی ما پس از سرخوردگی و یاس از نتایج انقلاب دیده شد. ملت ایران به شفافیت دید که آرمانهای انقلاب بستر مناسبی برای مصون داشتن ایران و ایرانی از دست استبداد نبودهاند. این آرمانهای نابالغ به سرعت اسیر دست کسانی شدند که صدهها را در میان مردم ما، همانگونه که زندهیاد کسروی فهمیده بود، دام گسترانده بودند تا حکومت را بدست آورند (ملایان). پس، بیمهابا و بیشرمانه بر باورهای دینی مردم سوار شدند، اشرار را بدور خود، همچون نازیهای هیتلر، جمع کردند و دمار از روزگار ملک و مردم در آوردند. مردم ما رو به دامان پر اشک و دلسوز مام وطن نهادند. ایران از همه چیز عزیزتر گشت. تاریخ ایران بهتر فهمیده شد. فرهنگ نخبگان و بزرگان آب و خاک ما به میان اعوام راه یافت. هر چه امید به بازسازی وطن در پستوهای درد و اندوه مردم پروارتر شد، امید به ملایان و حکومتیها جزام را در خود دواند.
این حکایت دوری مردم و حکومت از یکدیگر، هم روند بود و هم فرایند! پشت سر هم مردم ما خواستند، و شکست از پی شکست را تجربه کردند. اما روش را هم آزمودند و مدام به تازهها روی آوردند. بیگناهی و پاکی مردم ما در مبارزه با استبداد مذهبی، در درون حکومت، ایجاد تفرقه و اختلاف نمود. تحریمهای سنگین دولت دونالد ترامپ نقشههای افتخارات حکومت در فرامرزها را سوزاند و راهشان را بست. تا، آبان خونین رسید. جنس و واژگان شعارهای آبانماه از این مسیر و راه در پیش میگوید. هر که شنید، نقشش روا و هر که ناشنید، نقشش ناروا باد.
تحلیل/نقطه
۱۵ دسامبر ۲۰۱۹