«تو را ندیدهام، اما به جای تنفر به تو ترحم دارم. دلم میخواست ببینمت، اما بجای آنکه تو سر حرف زدن را باز کنی، من تشنه ی یک صحبت طولانی بودم.»
بامداد امروز مطلبی را در سایت مردم ریپورت خواندم که خبری بود در رابطه با پست اینستاگرامی گزارشگر صداوسیما در پاسخ به سپیدهی قلیان و اینکه ارتباط این گزارشگر با بازجوی قلیان چگونه بوده است. پست این گزارشگر بطور عجیبی به چشمم نشست. لحظاتی را در تصویری که از او گذاشته بودندخیره ماندم. وصف حال این جوان و درک او، از فلسفهای که بر زندگی او حاکم است، در لابلای خطوط پست اینستاگرامی او، بالا و پایین میپرد و پایکوبی مینماید. شغل، جایگاه اجتماعی، نگاه او به انسان و زن بسیار برایم جذاب شد.
در جهان امروز، و نه در وحشیخانهی ولی فقیه جمهوری اسلامی ایران، در جهان مدرن، و نه در ارتجاعخانهی ملایان، در جهان دموکراتیک، و نه در مردابِ گندیدهی مردمسالاری دینی سید محمد خاتمی، گزارشگران و خبرسازان و مستندسازان، سوگند به آیین شغلی خود میخورند که پشتیبان حقوق مردم در برابر ظلم، تبعیض و بیعدالتی باشند. سوگند میخورند که در رساندن اخبار و آگاهیها به مردم، آرمان شغلی خود را که بیداری مردم در قبال رفتار و کارهای سیاستمداران است، زنده نگاه دارند. ببینیم در ایران چگونه است! گزارشگر، زن جوانی است که دربارهی زن جوانی که بخاطر نگاه سیاسی و پر نقد خود به حکومت و بازیهای سرمایهداران با سرنوشت مردم فقیر «خوزستان» در بند است، مستند ساخته است و خود را پاک و مبری در محکمهی آیین شغلیاش میداند. (راستی چند تا از این تیپها در رسانههای جمهوری اسلامی، شرف شغلی خود را اینگونه مفت فروخته و پشت به ملت کردهاند؟ آیا اصلا ما چیزی جز نام، در محتوی و مفهوم رسانهی ملی در ایران داریم؟)
نگاه این گزارشگر به همجنس خود، بافت متن و چینش واژههایش، ورود به بحث و خروج از آن، جسارت در بیان اجزایی مهمی که او را در ساختن این مستند کفایت و دلالت کردهاند، کاملا نشان از یک ذهنیت و کاراکتر اجرایی را دارد که تربیت شدهی اخلاق و فرهنگ انقلابی در حکومت ولی فقیه است.
«آمنه السادات ذبیحپور» بیشک یکی از دهها گزارشگران جوانی است که در خدمت صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران به فعالیت مشغول هستند. بسیاری از آنان در مسیر سیاستهای صداوسیما باید در یک چهارچوب مشخص و با کدها و مرزهای ویژهای، برنامه تهیه نمایند و برای آنتنها تولید نمایند. درد اینجاست که اینها، بیشتر مامور عقیدتی و امنیتی هستند تا گزارشگری که مدافع منافع و حقوق مردم باشند.
اگر در سالهای اول انقلاب و یا حتی دههی اول انقلاب بسر میبردیم و روزگار ملت ایران را شاهد بودیم، هماهنگی این دسته جوانان با استراتژیهای صداوسیما قابل تحملتر و قابل اغماض و یا چشم پوشی از نفس کار آنها بود. اما، امروز و در این روزگار، همکاری اینگونهی این جوانان با دستگاه سرتاپا ایدئولوژیک و عاری از شفافیت و دور از توجه به خواست اکثریت جامعهی ایران، مصداق، گواهِ کامل دستاوردهای جمهوری اسلامی در تربیت جوانان برای اهداف خود است.
اجازه دهید پست این جوان را تاویلی ببخشیم و از میان بافت و چینش واژهها بهتر ببینیم که ملت ایران – و هر ملتی که انقلابی را پشت سر گذاشته است – با چه طیف اجتماعی و با چه مشکلی بزرگی تا یکی دو نسل دست در گریبان خواهد بود.
مینویسد که:
«تو را ندیدم هیچگاه، تو اهواز بودی و من تهران اما تمام تو را میشناختم، برای مستندت هرچه بود دیده و خوانده بودم»
یک گزارشگر جوان، مبنای شناخت خود از یک انسان در بند را، برای تهیهی مستندی دربارهی او، بی آنکه او را بشنود و ببیند، این میبیند که «ماتریال» آماده شده توسط نیروهای بازجویی و نظامی جمهوری اسلامی ایران را دریچهی شناخت خود قرار دهد و بدان گل باور بنشاند.
این گزارشگر اطرافیان سپیدهی قلیان را «گرگ» مینامد. واژهی گرگ را در زبان فارسی زمانی در کنار مفاهیم مربوط به هم مینشانیم که میشی هم در بین باشد. اینجا معلوم نیست میش چه کسی است! سپیده و یا همرزمان او؟ شاید هم بازجو و خود گزارشگر!
مینویسد که:
«ساده بودی، آنقدر ساده که به هر رنگی در میآمدی مثل موهایت». ببینید نگاه یک زن جوان در ایران، که کارش گزارشگری در ارگان مهمی چون تلویزیون و رادیوی سراسری یک کشور ۸۰ میلیونی در سال ۲۰۱۹ میباشد، از چه زیرساخت درک و داوری برای «انسان ایرانی» برخوردار است. جالب است که با این صراحت، در روزگار ما، چگونه رنگ موی انسان دیگری را پیرامون میدهد و طبعا با آن روسری سیاهی که بر سر خود کشیده است تا رنگ و موهایش آشکار نشود، مقایسه میکند. او به بیانی دارد میگوید تو سادهای زیرا موهایت رنگ عوض میکنند و سستی موهایت در جذب رنگ، نشانی از سستی شخصیت تو در برابر مسائل اجتماعی دارد.
این گزارشگر، بازجوی قلیان را که از اهواز به تهران آمده است، دیده است. هنوز قلیان را ندیده است. اما دیدن بازجوی باوقاری که از بد گفتن از متهم خود، خویشتنداری میکند، مصداقی برای گزارشگر است که قلیان بد و بازجویش خوب است. مینویسد برادر قلیان با لگد به پهلوی بازجو زده است و باجو افتاده است و دندههایش شکسته است. بازجوی جمهوری اسلامی ایران، در اهواز، در میان منطقهی پر تنش خوزستان، به در خانهی متهم میِرود و لگدی نوش جان میكند و دندهاش میشکند و با راننده و نگهبان خود سوار مواشین میشود و بهمان وقار در خویشتنداری که ذکر شد، راهی بیمارستان میگردد!!
مینویسد که:
«اندوهم چند برابر شد که وقتی او (بازجو) اهواز بود و بستری و من تهران …»
الفت عاطفی بین گزارشگر صداوسیما با بازجوی جمهوری اسلامی ایران را مشاهده میكنید؟ او دلسوز بازجو است – گزارشگر دلسوزست – اما نه برای متهم، نه برای زنی جوان در زندانهای جمهوری اسلامی – بلکه برای بازجو که زنی با وقار است و در برخوردهای کوتاه با گزارشگر، قلب گزارشگر را ربوده است. و هنوز گزارشگر در چشمان قلیان ننگریسته و او را ندیده و او را نشنیده است!!
بکس نتوان نمود این داوری را
که خسرو دوست میدارد پری را. نظامی
از دید من، نقطهی عطف و شیرازهی داوری و انگیزهی این گزارشگر برای کار خود و نگاه او به «شهروند» ایرانی در روزگار ما، در خطوط زیر نهفته است. آن اخلاق انقلابیی که انقلابیون به ما وعده میدهند، و میگویند پس از چهل سال از پرورش آن ناموفق ماندهاند در این سطور کاملا منسجم و روان است:
«تو را ندیدهام، اما به جای تنفر به تو ترحم دارم. دلم میخواست ببینمت، اما بجای آنکه تو سر حرف زدن را باز کنی، من تشنه ی یک صحبت طولانی بودم.»
گزارشگر مستندساز ما، همچنان محکم بر این فاکت پای میکوبد که تو را ندیدم و لازم هم نبود ببینم. اما به جای «تنفر» به تو «ترحم» دارم. دو سویهی داوری، شناخت، ارزیابی و سنجش یک گزارشگر را ببینید: «تنفر و ترحم». دو قطب جاودانِ تفکری که به تشکیل حکومت ولیفقیه و ملایان جرقه زد و جهانی از آتش را بر ایرانیان ارزانی داشت. یا تنفر و یا ترحم! یا اسلامی که متنفر است و مرگ بر میسراید. یا اسلامی که رحیم است و دست بخشش بر سر انسان ایرانی امروز میکشد. این گزارشگر، فرزند خلف و حلالزادهی آرمانها و آیینهای انقلابیون و جمهوری اسلامی است.
و چون نیک بنگریم اینگونه ادامه میدهد که: لازم نیست تو حرف بزنی! تو متهم هستی! در دستان رحیم بازجوی نجیب، زندانبابان مهربان، قاضیهای عادل گرفتاری! تو یک زن جوان فریبخوردهیی بیش نیستی. حرف نزن، از خودت نگو، از آنچه بر تو رفت مگو، خطوط را خواندهام، کلیپها را دیدهام، ظن ناپاک امثال تو را میشناسم. عدالت چون نسیم بهاری در اطراف تو میرقصد، ساکت بمان! بگذار من، گزارشگری که نان خود را از شفاف سازی و بیان دردهای انسانهای جامعه در میآورد، تو را ناشنیده ولی سربلند و مغرور از مستند خود بمانم. بگذار من حرف بزنم. منی که یک صداوسیما در اختیارم هست. بگذار تو را سرزنش کنم و اندرز دهم، رحیمانه، تا برای اعتراف به اشتباهاتت آماده شوی!
اما کار این خطابهی نسل انقلاب بدینجا پایان نمییابد. او فرزند تربیت شدهی ملایان است. باید ورود و فرود به مطلب را همچون آنهاییکه که صدها سال است بر منبر سخن میگویند، جامه بپوشاند:
«تو از من به حقوق بشر غربی شکایت کردی، من اما از تو به خدا شکایت میبرم.»
چو عاجز شدی رایش از داوری
ز فیض خدا خواستی یاوری. نظامی
حتما خواندگان ما اشراف کافی دارند که مسلمان زمانی کار را به خدا و حکم او حواله میدهد که دستاش به هیج جای دیگری نمیرسد. تواناش از اجرای عدالت کمتر است. امر را امر دنیوی نمیداند و آن را به خدای بزرگ میسپارد که در روز قیامت به داوری بنشیند! معلوم نیست سپیدهی قلیان دستاش به کجا بند است؟ اینگونه میتوان فهمید؛ او مثل هزاران زندانی دیگر رژیم جمهوری اسلامی، در بند است و دستاش به همهجا میرسد و «دونالد ترامپ» پشت در زندان منتظر دلجویی از اوست و این آمنه سادات مظلوم ماست که پناه به خدا میبرد.
«هر که با آل علی در افتاد، ور افتاد.»
این همه شاهگزارهی پست یک گزارشگر برنامههای شنیداری و دیداری است که میگوید علی خامنهای و جمهوری اسلامی آل علی هستند و امثال سپیدهی قلیان سرانجام شکست خواهند خورد.
سخن آخر اینکه، از این دست شواهد و گواهیها برای آنکه بخواهد بفهمد، همچون قطرات باران بهاری در سالهای گذشته بر سر و روی باریده است. چه در داخل و چه در خارج، چه در بین مخالفان رژیم و چه در بین موافقان رژیم، چه در میان رسانهچیهای لابیهای جمهوری اسلامی، و چه در اردوی دشمنان نئولیبرالیسم و چه در خیمهی آمریکاستیران، از این دست ذهنیتهای تربیتشدهی «جمهوری اسلامی» بسیار داریم. اگر از این دست با جمهوری اسلامی بدند، از آن دست در چیدن ادلات برای داوری دربارهی شرایط ایران، بسی ساختگی و حق به جانب داوری میکنند. این گزارشگر که خود به از هر کس دیگری بهتر میداند، چه معاملهای با شرف انسانی و شغلی خود کرده است، در پستی کوتاه که بسرعت توسط اتاقهای فکر وزارت اطلاعات از اینترنت برچیده شد، بی آنکه بفهمد، ویترینی را به نمایش گذارد. ویترینی که در آن ساختار مستند سازیها، بافت عقیدتی دهها گزارشگر از این جنس، و از همه مهمتر نوع نگاه این گزارشگران به شهروندان ایرانی را افشا کرد.
تحلیل/نقطه
۲۸ دسامبر ۲۰۱۹