از سال ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۱، عمری را در ایران سیاه پس از انقلاب زیستم تا هرگز روزی را بی دغدغهی ایران به شام و خوابی را بی یاد ایران نپیمایم. فوت محمد رضا شجریان، بانگ سحر بر آن دوران و این روزگار بود. به سراغ مجموعه ای از کاست در گوشهای از کمد رفتم. یادگاری از آن دوران، بیش از سی کاست که جلد آنها را خود نوشته و تذهیبی ساده افزوده بودم. پیش و پس کوچ اجباری، در میان غم از دست رفتن وطن و صدای غربت که از آنسوها مرا فرا میخواند، این کاستها را میشنیدم و دل به آنها و وازدگی از آنچه بر زبان و فکر مردم انقلابی جاری بود می سپردم. سی کاست از آوازها و ترانههای محمد رضا شجریان! آنچه که به من، چند سالی بعد در خارج از کشور رسید و تنها چیزی بود که از ایران خواستم و با خود داشتم. چه کنم!، کشورِ من، به من اندیشمند بزرگ و فیلسوف نشان نداد. بزرگان علم و ادب و قلم و سیاست کشور، بجز معدودی اندک، کشور را به چالهی آنروز و درهی آتش امروز افکندند. سران پر شور از مارکسیسم و لنینیسم، دستان مسلح عاشقان اسلام مارکسیستی، «دهانهای» پر دروغ از سوربون فرانسه، عقدههای ناگشوده با زربافت عشقِ به مصدق و سرمستی سرمستان کنش سیاسی، آنچیزی است که من از ایران دیدم و فهمیدم و آزمودم. تا، هنوز، تنها بر این زورق گمشده دور از دریای وطن، آواز تلخ و پرواز مرغ دریا را همراه باشم که، قومی را از خرد سیاسی و آینده نگری بهرهای نیست.
اما، یک چیز از قدیم نزد ماست و بس! شجریان از سروها و شاید خرامانترین سرو این باغستان ما بود و خواهد بود. او زیباترین و ملموسترین ترانهی دردهای «من» شد. از مردم دور نشد و به ندامت مردم زبان ناگشود. بسیار زودهنگام، چون دریافت که میهن به ناکجاآبادی راهی است و خود نیز رسم وفا را ادا ننموده است، «بیداد» از روزگار انقلاب و اندوه «جدایی» از مهربانان را سر داد. این شهامت را داشت که زود به اقرار برخیزد و تا پایان بیاستد و با نوای زیبای خود، با ظلم زشت در ستیز بماند.
از زمان خبر فوت او، شکیبا ماندم و خواستم ببینم در ردای از دست دادن خسروی آواز، کی «ساکت» میماند. هر که در رسای فقدان او سکوت گزید و یا خود را به کاهگل بیخیالی مالید و در پس کوچهی خودکمبینی گم شد، جایش همان کوره راه تاریخ باد!
براستی، چرا او این چنین بزرگ رفت؟
چرا فردای روز، فلان پروفسور و فلان نجومدان در قد و قوارهی او نخواهند بود؟ چرا بسیاری از هم اکنون لعن و نفرت را در توشه دارند؟ هنر، شهامت، صراحت، پایداری، مردمی بودن، دانش … در دیگران نیست و نبوده است؟ چرا هر «بزرگی»، خسروی فیروز ناشده و نشاید؟
نقطه
هیجدهم اکتبر ۲۰۲۰