
در ارزیابی از یک فرد و زندگی سیاسی او، با تحلیل از دو بعد، یکی بعدی که بر آن حد گذارده شده است و دیگری بعد گسترده، میتوان خرد و کلانها را نگاشت و به خواننده و بیننده ارائه کرد. بینندهی ایرانی، که در همهی ابعاد قضاوت خود، پس از انقلاب اسلامی سال ۵۷، احساساتی همچون شیشهای خرد شده را در برابر دارد، براحتی میتواند در بعد محدود و نارسای نگاه به مسائل گرفتار ماند.
اندیشه، دژ ماندگار ندارد!
کسانیکه در نقد خود، به بعد محدود تمایل دارند و در دژ «محکم» استدلال محدود خود، خرسند میزیند، دو اشتباه بزرگ را نادیده میگیرند. نخست اینکه، گویی دل خوش میدارند که اینکه نوشیم و گفتم، همین است و بس! گویی بنایی ساختهاند ماندگار که از باد و باران گزندی نیابد. در حالیکه اینگونه نیست! با گذر زمان و چرخش زمین، متنها و گفتهها بارها به روی میز نقد میافتند و آنانکه روبروی سخن خواهند بود، روزی روشنای ماندگار را خواهند دید. دیگر آنکه، در زمان خود، بخشی از انسانهای ناظر و شاهد بر مسائل را، در یک فضای مهآلود و بسته جای میدهند تا این انسانها نتوانند از رویدادها و رخدادها، به گزینش و چینش درست و نیک برسند. بیپرده بگوییم، خود را در یک خلسهی از خرسندی کاذب و مخاطب را در یک جو متوهم نگاه میدارند.
برای بازبینی دورانهای تاریخی، و دستاوردهای افراد، اگر در بعد محدود بمانیم، هرگز نگاه و نقد ما، علمی و فراگیر نخواهد بود. نقدی که سرانجام و روزی، هرجا بیان شود و هر کجا دیده شود، با ولی و اماهای بسیاری روبرو میگردد و همزمان در اندیشهی شنونده، ناسازه و ناگفتهها را همراه دارد. زمین میچرخد و از چرخش نمیایستد و روزی حقیقت یا روشنایی دیدن، و فهمیدن رویداد و اندیشه، آشکار، و مورد پذیرش اهل تعقل زمان خود، واقع می شود.
از همینروست که کسانیکه در تاریخ با نام نیک ماندگار میشوند، بزرگزیستههای تاریخ انسانی، تنها به زمان خود و مکان خود وابسته نیستند. آنها فراتر از مرز، زبان و مکان خود را میبینند و برای «زمان» یا چرخش ناایستای زمین، خود را میسازند و میپردازند. ما نیز، نیک آنکه، در تحلیل و نقد خود از افراد و آنچه که روی داده است، در دژ خود نمانیم و از بالای برج و باروی اردوی خود، دل به دشت گستردهی زیر نگاه نبندیم.
تحلیل از کارکرد و نتایج زندگی سیاسی یک فرد، هم در درون اردویی که بدان وابسته بوده، و هم در مقایسه با دیگر اردوهای جاری جهان او باید صورت پذیرد. از بین افسران نازی آلمان رایش سوم، میتوان افسرانی یافت که نازیسم را چارهی جهان میدانستند و با هیتلر به اختلاف دیدگاه رسیده بودند، اما به هر روی آنها طرفداران نازیسم بودند و در جهان قبل و پس از خودشان، جایشان در خاکروبههای اندیشه و سیاست بود.
انقلاب اسلامی و سه پیوستار
انقلاب اسلامی ایران، از همان سالهای اول پس از فروپاشی حکومت شاه، با سه ارزیابی روبرو گشت. در یک طرف، بسیار زود، موریانههای نقد و انزجار را در کالبد خود لمس کرد. انقلابی شکست خورده نام گرفت. انقلابی متحجر و مرتجع دانسته شد. انقلابی دیده شد که خیمههای سنتی و قدیمی خود را در صحرای باورهای جزمی و خرافی شیعه برپا میکرد و برای مدینهای ناشدنی راه میسپرد. شعارها و وعدههای این انقلاب حتی با «جهاد» یا همان جنگ اسلامی، برای هشت سال، نیز ناتوان و کمتوشه ماندند و گسترده نشدند. مبنای اختلافات اصولی بین شیعه و سنی، با انقلاب اسلامی ایران، جان گرفتند و جهان سنی به حفظ خود، بسیج شد و در پشت اردوی اتحاد کشورهای خلیجفارس، سدهای بسیاری در برابر یورشهای انقلاب اسلام شیعی ساخت. امروز هم که ریشههای اختلاف ایدئولوژیک و استراتژیک بین ایران و آذربایجان، نگرانی آفریده است، هنوز این انقلاب و وفاداران به آن، نمیخواهند درک کنند، که انقلاب اسلامی ایران، شکست خورده است و راه و سیاق آن، منزوی و بی مصرف میباشد. ایران و مردمان ایران امروز، که بنا به قلم تجلیلگران، دلسوزی وطندوست چون ابوالحسن بنیصدر داشته، کاملا در ته لیست رفاه جهانی قرار دارند. اما همچنان رجزها و شعارها و تهدیدهای مسلمانان شیعه ایرانی، به دنیا میگویند که اینطور نیست و واقعیت جز این است و ایران در اوج اقتدار، و افتخار به انقلاب اسلامی سال ۵۷، روزگار میگذراند.
ارزیابی و نگاه دیگر، که بیشتر شبیه «خودشیفتگی» سیاسی میماند، در بین چند میلیون ایرانیان داخل و خارج کشور، جاریست. گذشته از اینکه چه پوشش و لباسی بر تن دارند، و به کدام اردوی سیاسی جهان جاری، خود را متمایل میدانند، گذشته از اینکه چه تحصیلاتی و از کدام دانشگاه این دنیا دارند، این پیوستار اجتماعی، بر سر آنند که تا آخرین روزهای زندگی خود، همچون بنیصدر، از اصل، ریشه و تبار انقلاب اسلامی ایران دفاع کنند، آنرا دارای پتانسیلهای بزرگ برای ادارهی (نه همهی جهان) اما بخش بزرگی از جهان و امکان گسترش در کشورهای اسلامی بدانند. اینان، شکست انقلاب اسلامی را، بر گردن ملایان و استبداد روحالله خمینی و علی خامنهای میاندازند. که این، دروغی بیش نیست.
ارزیابی آخر نیز، در درون «دست»های قدرت نظامی و ثروت بیکران گروهی محدود در ایران است که باور/نمایش دارند هر آنچه کردهاند و گفتهاند عین نیکی و درستی است؛ تنها دشمنی آمریکا و اسراییل و غرب، برای مسیر و دستاوردهای این انقلاب مشکل و سختی آفریده است. این گروه بدون آنکه به ایران بیاندیشند، همچون «امام»شان، ایران را تنها پایگاهی برای صدور و گسترش ایدئولوژی انقلاب اسلامی و با تکیه بر توان اسلام شیعی میبینند.
سودای کار بزرگ
ابوالحسن بنیصدر، یکی از آن «روشنگران» در خارج درسخوانده و دکترا در زیر بغل بود، که در ریختن بتون بنای انقلاب اسلامی، نقش بسیار مهمی داشت. او اهل «خواندن» بود. اما اهل درست فهمیدن نبود. زیرا اگر در طول سالهای «خواندن»، دریافت و ذکاوت داشت، در سال ۱۹۷۹ میلادی، در آستانهی زمانی که جهان پا در رکاب اسب مدنیت، عزم حرکت بسوی دوران اینفورمیشن تکنولوژی داشت، به سرش نمیزد که با اسلام و اقتصاد اسلامی، ایران را اداره کند. شاید گمان میكرد روزی از تبار مردانی چون کمال آتاترک و یا جمال عبدالناصر خواهد شد!
امروز، که من به کشور سوخته و بیپناهام مینگرم، در یک شگفتی ژرف و در یک غم انبوه گرفتارم، که چگونه علی شریعتی با فاطمه و حسین و زینب میخواست بنیانهای یک اردوی سیاسی-اجتماعی کلان و گسترده را برای کشوری چون ایران بریزد و چگونه ابوالحسن بنیصدر به این جمعبندی رسید که میتوان با قوانین اسلامی و شریعت اسلام و از همه مهمتر «اقتصاد اسلامی»، کشوری را اداره کند و نقشی از تمدنی تازه را بر تاریخ بیافریند! درد آنجاست که این آقا سخن از اقتصاد اسلامی را مطرح کرد. چیزی که در تمام طول تاریخ ۱۴۰۰ سالهی اسلام، هرگز دیده نشده و تجربه نشده بود. اگر مسلمانان، افتخار جنگ و فتح و کشورگشایی داشتند، اگر افتخار دوران مدارس علمی و فلسفهی بغداد هارونالرشید را داشتند، اگر افتخار معماری ایران و ترکیهی عثمانی را داشتند، اما هرگز هیچ کجای تاریخ اسلام، سخنی از سیستمهای اقتصادی که بتوانند برخواسته از فقه و دین باشند، دیده نمیشود. اما این آقای اهل «علم» و «خواندن» و صاحب دکترای از فرانسه، در سالهای اول انقلاب، در کنار دیگر فرازهای کتاب انقلاب اسلامیاش، برای ملت کممطالعه و خوشباور ایرانی، نوید اقتصاد اسلامی را داد.
لحظهای تامل کنیم! در سال ۱۹۷۹، مردی پس از گذران سالهای تحصیل در فرانسه، و اخذ دکترا، در کنار ملایی به نمد چسبیده در نجف، خمینی، برای ساختن یک کشور رو به رشد، از جامعهی سیاسی-اجتماعی مبتنی و پایبند به قوانین اسلام بگوید و با سخنرانیهای خود، در دل جوانان دیاری، این امید را بیافریند، که آنان سازندگان یک کشور اسلامی مدرن خواهند بود. جالب آنکه، تا واپسین روزهای زندگی خود، این تحلیل و جمعبندی سست و فگار خود از امکان ساختن کشوری «مدرن» با قوانین اسلام را رد نکرد. اگر روحالله خمینی باوری به مدرن بودن نداشت، آخوند و تربیتیافتهی حوزه و فقه بود، و همه چیز و همه کس را با استبداد ملایی و مذهبی از سر راه برداشت، امثال بنیصدر (و تجلیلکنندگان امروز او) از دموکراسی اسلامی، مدنیت اسلامی و «تکثرگرایی اسلامی»، و در دهان دروازهی هزارهی سوم میگفتند و گفتند و میگویند. دستکم اینکه، امثال این افراد، میتوانند بدون خودشیفتگی و انگیزههای مزمن، به سرنوشت رجب اردوغان نگاهی بیاندازند. روزگار سیاسی مردم ترکیه را در ترکیب ناشدنی فقه اسلامی و سیاست ببینند. گویی، جان سخن این است که «من کاری کلان کرده باشم»، فارغ از اینکه این کار، عقلانی، و شدنی هست یا نه و آیا در بافت زمان خود جای مییابد و ارزش تلاش و کوشش را دارد؟ همانند کسی میماند، که شیفتهی ماشینهای قدیمی و کلاسیک است. چندین برابر بهای یک ماشین مدرن را هزینه میکند تا ماشین دهههای ۱۹۴۰ را سرپا و زیبا نگاه دارد. آخرش هم از این ماشین نوشده، چیزی جز هزینههای سنگین و مضرات زیست محیطی تکنیک قدیم، بدست نمیآید.
آتش بیانصافی روشنگران دینی
آیا، این، نشان از کدام دارد، عدم صداقت یا بهمریختگی مفاهیم، که از یکسو بگویم سکولار هستم، و از یک سو قرآن و نهجالبلاغه را در دو دست نگاه دارم و نوید دهم با این دو کتاب «دنیا و آخرت» ایرانیان را باید ساخت! اگر سکولار هستم، پس راستگو و راستکار، باورمند به سکولاریسم، به میدان سیاست بیایم و امور دین و پردازش اخلاق و زندگی «معنوی» مردم را به خودشان بسپارم. این چگونه کار روشنگرایانه است که درستی و شفافیت در سیاست را، در غرب و کشورهای اروپایی شاهدیم و مستفضیم، اما در جایگاه ناجیهای ایران، سخن از «اخلاق» اسلامی در سیاست میزنیم. چقدر باید بیانصاف ماند، که با این باتلاقی که سلالهی انقلاب اسلامی و ملایان و روشنگران دینی، بر ایران اجبار داشتند و میدارند، هنوز سخن از تزریق اخلاق اسلامی به سیاست و اقتصاد داشت.
چگونه باید خود را روشنگر نامید و دانست، که چشم را به روی ۴۰ سال گذشته و آنچه که از سوی اسلامیستهای ایران و القاعده و طالبان و دهها گروهک تندروی اسلامی در بخش بزرگی از جهان روی میدهد، بست. نقش انقلاب اسلامی ایران با سه عنصر ترکیبی آن یعنی ملایان، روشنگران دینی و چپهای آمریکاستیز، در تولد و رشد این اسلام تندروی بیرحم را، کاملا نادیده گرفت و باز بر سر این ادعا ایستاد که در قبل و پس از انقلاب اسلامی، ما، درست گفته و درست اندیشیدیم و راه ما از آنچه از اسلامیستها میبینید جداست!
حرف اینها چیست؟ سعادت و خوشبختی و رفاه انسانها، یا احیای دوران به سر آمدهی حکومتهای اسلامی!
نقطه
۱۰ اکتبر ۲۰۲۱