سال اول انقلاب بود. عادت داشت ده پانزده نفری از جوانان انقلابی را روی زمین بنشاند، تخته سیاهی را با گچ و ابری برایش میگذاشتند، عبایش را روی درختی کنار تخته سیاه میگذاشت و درس میداد. با جملات ساده و منطق همهفهم درسهای مذهبیاش را درون ذهن این جوانها میکرد: «مگر مرغ و گوسفند را برای انسان قربانی نمی کنیم، حالا انسان باید قربانی کی بشود؟ ها؟ خدا!». به خواندن ادامه دهید «قرائتی! ده تومانیات حاضر است؟»