بخش اعظم روشنفکران ما باز هم در دوران پس از انقلاب ابدا نمرهی خوبی نگرفتند. کافی است توئیتهایی را که کاربران در پاسخ و مواجه به «شخصیت»های سیاسی و نخبهگان خارج از کشور میگذارند دنبال کنیم. در میان توئیتهای کاربران سه ویژگی کاملا به چشم میخورد؛ سه موضع برخورد با مسائل دارند؛
دست کم بیش از سی سال است که ما ایرانیان در یک کارناوالی از توهمات و تحریفهای فکری و تاریخی-اجتماعی زمان میگذرانیم. روشنفکران ما اگر دیروز با غرب زدگی در ستیز بودند و تکهی نان آزادی را با هیچ نعمت سفرهی استبداد عوض نمیکردند و تا آنجا پیش رفتند که با سر به درون دام آیتاللهها، و نسخههای تکنوکراتهای جعلی-مذهبی دور و بر خمینی، افتادند، امروز هم هنوز تکلیفشان با دنیای ما روشن نیست:
– به قدرت میتوان گفت که تعداد روشنفکرانی که در ایران و خارج از ایران تکلیف خود را با جهان و فرهنگ غرب، و اسلام و تشیع و جایگزینهای ایرانی-اسلامی برای مدرنیته، مشخص کردهاند بسیار محدود است.
– با قریب به یقین می توان مشاهده کرد که شکاف بین دو اردوی روشنفکران ما بسیار دراز و بلند شده است اما همچنان عمق ندارد. شکاف در تشخیص و انتخاب اردوی متمایل به لیبرالیسم و اردوی چپهای جزمی آمریکاستیز و ناسیونالیسمگریز، بسیار زیاد است. هنوز از بسیاری از «فیلسوف»*نماهای ما میشنویم که باید دل و افسار را به روشنگران دینی داد تا مردم ایران از این فلاکتهای صدهها نجات یابند. این، انفجاری از «سردرگمی»هاست؛ برای آنکه بشنود و ببیند.
– با اطمینان خاطر می توان بر اساس مشاهدات دهههای اخیر اینگونه دید که بخش عظیمی از روشنفکران ما بسیار سست اراده هستند و در برابر گروه ملی-مذهبیها و اصلاحطلبها و غربستیزها کاملا کمتوان و مفعولانه کنش نشان میدهند.
– با کمال تاسف باید گفت که دستهای دلاوران این میدان «خاک و خونِ اندیشه» بسیار کمتوان است و در محرومیت بسر میبرند. ساکتاند، زیرا جنگلی که جمهوری اسلامی ساخته است جولانگاه منافع و امکانات و استراحتگاه بسیاری از «روشنفکران» بیمسئولیت ما شده است. گاهی هنوز تنهایی آخوندزاده، کسروی، دهخدا و عارف قزوینی را در چهرهها و نوشتههای روشنفکران بزرگ زمان خود میبینیم. هرچه فریاد هم بر سر دموکراتهاَ آمریکا و اروپاییان «طمعکار» بکشیم، باز مصداق شعر ناصرخسرو، «که از ماست که برماست» گلوی ما را با استدلالهای منتهی به قضاوتهای تاریخی و امروزین ما را رها نمیکند.
– دستهای از این افراد مدام و یا با درصدی بالا تحلیلهای اشتباه و پیشبینیهای نادرست میدهند اما دستبردار نیستند. جایگاهشان در رسانهها و مطبوعات نیز بسی مقبول و بیمهشده است. یک مرکز یا انستیتوی تحقیقات با نام دهان پر کن و یا رتبهی استادی در یکی از دانشگاههای اروپایی را یدک کردهاند و مدام تحلیلهای «بیفردا» و در جهت حمایت سیاستهای جمهوریاسلامی به خورد کاربران میدهند.
در یک دستهبندی منصفانه و نه دور از موجودیتهایی که هست، باغبانان بارور ماندن این جنگل «استدلالهای مشوش» که محکم پشت آیتاللهها ایستادهاند کسانی جز «روشنفکران» جعلی و «روشنگران دینی» و «اصلاحطلبان» نیستند. در همهجا و همیشه حاضرند و زهی افسوس، در اینروزها که قافیه بسیار بر ملایان تنگ شده است ما هنوز نمیفهمیم؛
در تقدم، نخست ضد جمهوری اسلامی هستند یا ضد آمریکا؟
نخست، ضد ترامپ هستند یا ضد خامنهای؟
با استبداد مذهبی/ملی-مذهبی بیشتر ناسازگاری دارند یا با فرهنگ غرب؟
و دلخوش به کدام دستاوردهای فرهنگی و سیاسی انقلابیون ایران به جنگ با مدرنیته و لیبرالیسم کمر بستهاند؟
اگر زمان شاه و قبل از انقلاب کانونهای نویسندگان، جنگهای شعر، «حسینیههای ارشاد»، روزنامهها، بخشی از رادیوهای موجكوتاه خارجی و گاهی هم کتابها کوچههای بین روشنفکران و مردم را نور میبخشیدند و آنها را به تلاقی هم میآوردند، امروز دیگر آن فانوسها و آن کوچهها فراموش شدهاند. باید بتوانیم با جرات و بدون خود را به ندیدن زدن به مشکل نگریسته و صریح بگوییم؛ که امروز جو بازتاب اندیشهها و باورهای سیاسی مردم ایران در دو سپهر با هم در تلاقی هستند. ۱) سپهر سنتی که دارای امکانات مالی و جذاب برای نخبگان است و در رسانههای دیداری و شنیداری و روزنامههای اینترنتی خود را جلوه میدهد و ۲) سپهر دیگر آنجایی است که رسانهها و شبکههای اجتماعی-ارتباطاتی، نظرات کاربران و مخاطبین نخبهها را انعکاس میدهند.
در یک کلام، بخش اعظم روشنفکران ما باز هم در دوران پس از انقلاب ابدا نمرهی خوبی نگرفتند. کافی است توئیتهایی را که کاربران در پاسخ و مواجه به «شخصیت»های سیاسی و نخبهگان خارج از کشور میگذارند دنبال کنیم. در میان توئیتهای کاربران سه ویژگی کاملا به چشم میخورد؛ سه موضع برخورد با مسائل دارند؛
۱) بسیار خشمگین هستند و به عتاب و درشتی با اندیشهها و تحلیلها برخورد میکنند،
۲) به تعریف میپردازند با تعریف از فرد و نقاط قوت مطلب، اما از نقد و تشریح آن تقریبا دور میمانند،
۳) بسی بهتر از صاحب مطلب، در کامنت کوتاه خود مسئله را می شکافند.
تاوان بیتوجهی به کاربران و افکار مردم
ارتش «کامیونیکشن» یا همان ارتباطات و گفتمان**های (دیسکورس) در جهان امروزه، حاکم بر «من و توست». این را هنوز بخش زیادی از نخبهگان ما یا درک نمیکنند یا اینکه فهمیده را به پشت گوش می اندازند. گفتمانسازی امروزه در «لابراتورهای» اندیشهسازهای دهههای پیش سنتز نمییابد و تکثیر نمیشود. کتابها و سمینارها و سخنرانیها دیگر در جلوی افکار و گزینشهای سیاسی-اجتماعی مردم حرکت نمیکنند. بلکه، این مردم هستند که از کانالهای متفاوت که بخش اصلی آنرا امروز شبکههای اجتماعی تشکیل میدهند پیشاپیش «کارناوال»های جاری بر مسائل اجتماع حرکت میکنند. تجربههای سالهای اخیر هم اتفاقا نشان میدهد که مردم در رابطه با بسیاری از مولفهها و همنهشهای (ترکیب) افکار غالب جامعه دیگر نیاز زیادی به «طلیعه»های افکار روشنفکری ندارند. اما این فاصلهی بین مردم و نخبهگان جوامع دلایل و شواهدی آشکاری نیز دارد. دو نمونه از این فاصلههای ملموس را بیاوریم:
الف) مسئلهی گرمایش زمین از جمله مسائل مهم زمان ما است که کاملا طیفهای سیاستمدار و نخبههای ثناگوی قدرت سیاسی را پشت سر مردم قرار داده است. امروز جوانان و سازمانهای فعال حفظ محیط زیست یک چالش بزرگ را برای سیاستمداران رقم زده و دارند میزنند. اگر دونالد ترامپ بخاطر تزهای سیاسیاش در قبال خاورمیانه، روسیه و آمریکای جنوبی مقبول مردم آمریکاست اما خود نیز میداند که نگاه او به گرمایش زمین، تنفر را در بین رای ذهندگان به او برمیانگیزد. بزودی بسیاری روسای جمهور و نمایندگان مجالس دنیا ناچار از احترام و شکار آرای فعالین مسائل محیط زیست خواهند شد.
ب) دگرباشان جنسی نیز با اینکه حریف قدر و بیانعطاف تاریخیشان، کلیسا و مسجد و نکیسه، تا توانست به سیاست سیخونک زد تا حقوق این بخش انسانی را در جهان نادیده بگیرد، اما سرانجام در طول چند دههی گذشته به امتیازهای بسیاری در اجتماعها دست یافتند. جایگاه اینان نیز از مهمترین ارکان مباحث سیاسی در جهان امروز و آیندهست.
طرفه اینکه، اینگونه حرکات اجتماعی یکدست و مدرن، که به گسلهای بزرگ اجتماعی شبیهاند، ابدا نتیجهی کار «روشنفکری» و «فلسفی» خالص نیستند. بیشک زمینههای نگاه مسئول و انسانمدارانه به هستی و انسان بر پایههای مکاتب فکری چند صدهی پیشین ساخته شده است، اما بخش اصلی نگرشهای جوانان و کنشگران امروزهها را علوم تجربی و یقینهای ملموس از «ماده» و شناخت از موجودات و نگاه به زندگی سبب میشوند. پس، سطح تماس مردم با افراد و افکار، بسیار فراتر از سطح ساخت و ارائهی سازمانها و ارگانهای ارتباطاتی و گفتمانسازیهای روشنفکرانه است. یا کمینه اینکه اگر بخواهیم در پس مواردی چون دو مورد بالا کار روشنفکری را نیز عامل بدانیم، این روشنفکری دیگر از جنس و همروش روشنفکری دهههای جنگ سرد و سازندهی انقلابات نیست. بوضوح هم میبینیم که فشار روزافزون و متمرکز در رسانههای کاربران، بر مسائل تاثیر میگذارد: یا «نخبه» بر فکر خود تاکید میكند و با سماجت بر نگاهش، از قافله عقب میماند، یا اینکه آرام میگیرد و به تامل مینشیند و مدتی آفتابی نمیشود.
جمهوری اسلامی، آری یا نه؟
همسو با شرایط امروز و آنچه در جهت کاهش تلاطمهای اسلام سیاسی و فجایعی که در چهل سال گذشته در جهان آفریده است، مردم ایران نیز دارند پیش میروند. بویژه نسل جوان (به غیر از چند میلیون بدفهم و متعصب)، مابقی نخواهند نتوانست با هجمهها و جدال انقلابیون با «عقل» و هویت ایرانی سازگاری نشان داده و بی هیچ مهابایی باید گفت از این منظر که بنگریم هماکنون فضای تبادل و بازتاب افکار از یک جدال بزرگ بین نگرشهای مردم هکایت دارد و از این وسیعتر نیز در ایران آینده روی خواهد داد. هرچه اختلافات دیدگاههای مردم بیشتر از پس مه بیرون میآیند و به سمت آنها میرویم، جمهوری اسلامی و طرفداران عقیدتی و منفعتجوی آن، در مصاف با منافع اکثریت و بخش محروم ملت ایران، هر روز بیشتر از پیش انگیزه و نیتهای خود را علنی و برملا میسازند. ماسکها برداشته میشوند. زیرا زمان در چشم هم نگریستن و برای «منافع» و «باور» خود گلاویز شدن نزدیکتر شده است.
ارتش روشنفکران معاصر ایرانی، در برابر ارتش کاربران و مخاطبان وقایع ایران و جهان، ناچار از صفآرایی است. نمیتواند دیگر بیش از این به میخ و تخته بکوبد. نمیتواند با ظاهر شیک به جلوی دوربینها بیابد و از مهمترین خواستههای روای مردم ایران سخن به میان نیاورد و تازه دلی به حال حاکمانِ زیر سمبهی سنگین آمریکا بسوزاند. نمیتواند با وارونه گفتن حقایق به تمجید تلویحی از سپاه پاسداران زبان بچرخاند. نمیتواند با شعارهای بیات چهل ساله که هیچ، هفتاد سالهی لنینیستی به رفتار ملایان گوشهی مهری نشان دهد. زیرا مردم میفهمند. زیرا زمان حرف زدن از راه کتابهای جلدکارتونی و کاغذ کاهی پایان یافته است. فلسفه بزودی چیزی جز علوم غالب زمان و جامعه شناختی نیست.
اینجاست که جوان کاربر، که بهترین سالهای زندگیاش بخاطر رفاه نجومی آقاها و آقازادهها، بخاطر جنون خلافت شیعهها، بخاطر فقر و تبعیض و بخاطر سماجت بر درستی انقلاب و انقلابیون سوخته است، دیگر وقت و خواهشی برای سیاهههای تئوریهای روشنفکری ندارد.
تحلیل/نقطه
۱۲ می ۲۰۱۹
* در بحث مربوط به فلسفه ما با دو دوران روبرو هستیم؛ فلسفهی کلاسیک، با آخرین فلاسفهی کلاسیک آلمانی به پایان عمر خود نزدیک میشود و به بیانی شده است. فلسفهی جدید، ابدا نمیتواند دغدغههای چند هزاره ساله کلاسیکها را داشته باشد، کاملا در وادی دیگری بدنبال تشریح و راه نگرش به چراهای بزرگ «زندگی» بشر میپردازد. ما در دوران فلسفهی کلاسیک، فیلسوف «فارسی زبان» نداشتهایم. امروز هم تعدادی نظریهپردازهای فلسفی داریم.
** امید که داریوش آشوری خودش همهی ما را از این ترجمهی نارسا و بدساخت برای واژهی دیسکورس رهایی بخشد.