خیابانهای ایران؛ از مرگ بر شاه تا جاوید شاه!

مراسمی که در بزرگداشت خسرو علیکردی در ایران برگزار شد و به «ماجرای خسرو علیکردی» نام گرفته و خواهد ماند، باز هم یکی دیگر از اعتراضات «مردمی» در ایران بود که حاشیه‌های بسیاری آفرید و برای طیف‌های براق، خاکستری و نامشهود، مستتر در گروه‌های اعتراضات خیابانی ایران، و مفسران، موضوع روز شد. عده‌ای را نقل شیرین دهان شد تا باز گفته‌ها را باز گویند، عده‌ای را نقطه‌ی عطفی در مبارزات گشت و عده‌ای را همچنان مردد نگاه داشت.

اما چه شد که این اعتراضات کوچک و منطقه‌ای تا این حد مورد بازتاب و بررسی‌های بیشتر احساسی قرار گرفت و آیا به راستی نقطه‌ی عطفی در آن بود و یا اینکه تکرار مکرر خیابانهای ایران بود که سالانه بیش از چند صد تجمع و اعتراض را در خود دارند. تجمع‌های اعتراضی صنفی، بازنشستگان، آموزگاران، زنان، کارگران، خانواده‌های زندانیان سیاسی، بازماندگان اعدام شدگان و غیره مدام در تصاویر و اخبار هستند. نمی‌خواهیم با این خطوط، این کرده‌ها و کنش‌ها را کم بنمایانیم و دور بادا از آنکه اینها را دست کم بگیریم. هرگز! تک تک انسانهایی که در خیابانهای ایران پا می‌گذراند و با برنامه‌ی از پیش و یا ناگهانی در اعتراضی جای می‌گیرند، انسانهای با شرف و وطن دوست هستند و جانبازی می‌نمایند – دستکمی را که این رژیم جلاد جمهوری اسلامی برایشان باقی گذاشته، سمبل اعتراض و ایستادگی در برابر حکومت مخوف ملایان می‌گردانند.

اما، در کنار این اعتراضات، رژیم جمهوری اسلامی هم به دو هدف دست می‌یابد: خالی شدن فشار سنگینی که بر مردم است و دوم اینکه عادی شدن شکل و نمای این اعتراضات در سطح شهر، برای شهروندان، تا مایوس به خانه‌ها روند. بی‌شک تک‌ تک این کنش‌های جمعی و فردی در فروریختن ابهت و هیبت این رژیم سرکوبگر تاثیر داشته‌اند و نباید مردم و تلاش مردم را کوچک گمارد. اما هیچ دستاوردی را بدون زمان و پسامد‌های واقعی نمی‌توان ارزیابی نمود و بها نهاد. اگر این گزاره‌ی پرسشی را نگاریم؛ چه خشم‌ها که نیافریند! اما: براستی جز مبارزه با حجاب اجباری، در کدام مصاف «سیاسی» مردم توانستند رژیم را به عقب نشینی وادارند؟ کجا بهبود و اصلاح را دیدیم؟ در شورای نگهبان، در اختیارات خامنه‌ای، در نفوذ سپاه به اقتصاد، در مبارزه‌ی با فساد اقتصادی، در آزادی رسانه‌ها، در انتخابات مجلس، در شرایط زندانهای سیاسی، در گشت ارشاد، در برنامه‌های تلویزیون، در اعتراف‌گیری‌ها، در شدت و حدت برخورد با مخالفان سیاسی و از همه مهم تر در اعدام‌ها؟! می‌دانیم، می‌دانیم که هم اکنون لیستی از بهینه‌شده‌‌ها و بهبود یافته‌های سیستم سیاسی رژیم جمهوری اسلامی در دست بسیاری از خواص و مهمانان رسانه‌های خارج از کشور هم، هست، اما آنقدر اندک و گذرا بوده‌اند که جز وقاحت و بیشرمی، چیزی مدعیان را لازم نیست.

رژیم اگر هم ضعیف شده است، از بیرون و تحت فشار دوره‌های تحریم و اتحاد دونالد ترامپ و بنیامین نتانیاهو بوده است. جز در میدان حجاب زنان، رژیم هیچ امتیازی به مردم نداده است.

می‌ماند یک مهم دیگر؛ تاریخچه‌ی اعتراضات خیابانی در ایران اوراقی از چند رخداد بزرگ دارد که نام جنبش به خود گرفتند! زد و خوردهای معترضان دست‌خالی با نیروهای سرکوب اوج گرفتند و تعداد قربانیان این درگیریها از ده‌ها و صد‌ها تن گذشت. آخرین این وقایع جنبش مهسا یا همان دختر پاک کردستان، ژینا بود.

چرا «شعارها» سرانجام نمی‌یابند؟

زمین گر گشاده کند راز خویش 
نماید سرانجام و آغاز خویش .

فردوسی

شعاری چون شعار «مرگ بر دیکتاتور»، از دید این قلم، شعاری سترون است؛ منظورشان خامنه‌ای است! نه، روحانی است! نه، دیکتاتورها است! تا کی باید فریاد زد «مرگ بر خامنه ای»! بار اول که تابویش را شکستید! کار خود را هم کرد، بس نیست! اما تا کی باید این شعار اوج شعارهای «خطر آفرین» مردم ایران باشد! تفاوت ماهیتی بزرگی بین شعار «مرگ بر شاه» تا «مرگ بر خامنه‌ای» وجود دارد! آن یکی، برای چندین ماه بود، این یکی بیش از دهسال است که به هوا بر می‌خیزد. آن یکی در پس فروریختن یک فضای سیاسی بسته طولانی بود، این یکی در زمانیست که مدتهاست بیانیه‌ها و سخنرانی‌ها داخل کشور و علیه خامنه‌ای نیز، سوپاپ تخلیه احساسات مردم شده است.

شعار «دانشجو می‌میرد، ذلت نمی‌پذیرد!» تا چند سال و تا کی کارکرد معنایی و ایهامی خواهد داشت؟ کدام ذلت؟ ذلت امپریالیسم چطور؟ این خواری در کدام شکل سیاسی مردود است؟ دانشجو به کدام ذلت معترض است؟

پس، شعارهای سیاسی مردم مبارز، در طول چند دهه، هم باید تغییر کند و هم خط و مشی سیاسی مردم را نشان دهد. «مرگ بر دیکتاتور» یعنی چه؟ این شعار را قبل از حرکت بسوی خیابان با هم انتخاب می‌کنید و سپس می‌گویید! شما که «معتقد هستید» قبلتان دیکتاتور بوده و آلان‌تان هم دیکتاتور است، پس برای کدام نادیکتاتور یا نادیکتاتوری فریاد می‌زنید؟! چرا در بین شعارهای مردم معترض هیچ شعار نو، هیچ شعار مستقل سیاسی، هیچ خط استراتژیک سیاسی، هیچ‌ فرد مطلوب، هیچ گزینه‌‌ای برای فردای این سیاهی شنیده نمی‌شود؟ تا حال ژرف به این مهم اندیشیده‌ایم؟ آیا خود مردم ایران می‌دانند که ریشه‌ی این «وسواس» سخت از کجاست؟

از مقایسه‌ی این دو انقلاب دست بشوییم!

از ترفند‌ها و نیرنگ‌های نیروهای وفادار به انقلاب اسلامی سال ۵۷ و باورمندی‌شان به اردوی سیاسی زاینده‌ی سال ۵۷ این است، که مدام برای جوانان و عوام شرایط مقایسه‌ی بین آن انقلاب و این انقلاب در پیش را، دامن می‌زنند، می‌نویسند و از آن می‌گویند. می‌دانید چرا این مقایسه را عزیز و زنده می دارند؟

زیرا با عقب کشیدن زمان و بردن مبارز امروز ایران به نیم قرن پیش، ارتباط او را با زمان کنونی باز می‌دارند. دقت کنید؛ او را باز نمی‌دارند، ارتباط او را انتزاع می‌دهند و نمی‌گذارند او در زمان کنونی به شرایط سیاسی کنونی متحول شده و با تحلیل از آن، تصمیم بگیرد. نمونه‌‌‌ای بیاوریم: جوان می‌خواهد برای خود در شرایط سیاسی رهبری برگزیند! یک جوان، از درون خود و از میان شرایط به این تکاپو میرسد که باید کاری بکنم، باید به گروهی بپیوندم و رهبری داشته باشم! ولی انبوه تصویرسازی‌ها و اندرزها و هشدارها از راه میرسند که: — مبادا باز رهبری تک نفره چون خمینی یا شاه بر سر ما نشیند. هیچ جایگزینی برای این حکومت نباید جز از درون کشور ریشه دواند! در راه دموکراسی، جز جمهوری ممکن نیست. باید روند رسیدن به دموکراسی از راه اصلاح همین جمهوری دروغین باشد و گرنه «شورش انقلابی» ما را نابود خواهد کرد –.

اینجاست، که مردم ایران، متردد و مطمئن، مغلوب اما پیروز، آزاد اما دربند، سربلند و ناامید به مبارزه‌ی خود با جمهوری اسلامی ایران بیش از سه دهه، و با دستاوردهای کمی ادامه داده‌اند. از همین چند سال پیش، همهمه و هیاهوی اصلاح‌طلبان خارج‌نشین چه‌ها که نکرد؛ تا کجاها که کرت‌هایمان را شخم نزدیم و بذر و آب نپاشاندیم! ایمانی که به چند معترض صریح و چند بیانیه‌ی قراء وجود داشت از چشم امید به بهشت کمتر نبود.افسوس که جوانه‌ای هم در درون سنگلاخ حکومت دیده نشد!

شعاری که خبر از مرگ میدهد!

صمیمانه بگوییم، خرسند و خوشحال خواهیم شد که مردم در ایران برای مریم رجوی فریاد بزنند و او را بنامند. شعارهایی در ندای بلند برای مصطفی هجری و عبدالله مهتدی به آسمان خیزند! فریاد بزنند که جمهوری را می‌خواهند و جز این نیست. تبریزی‌ها فریاد کنند و حسن شریعتمداری را رهبر خود بخوانند! حسن روحانی، با کارنامه‌ی بیشترین اعدام‌ها در دو دوره‌ی ریاست جمهوری، قهرمان رهایی مردم تلقی گردد! اینست تکثرگرایی و جز این نیست! باید که اینگونه هم باشد، اگر نه امروز ،که فردا! اما به زور نشاید!

رضا شاه روحت شاد! این، اولین شعار متفاوت در ایران پس از انقلاب بود. اولین شعاری که چونان بادبادک سركش و یاغی از فرمان خارج شد و با طوفانی به آسمان گریخت. آسمان سیاسی تفکر و مکتب سیاسی انقلابیون و نسل ۵۷، یکباره بادبادک گریزپا را در خود دید که ریسمان محکم سلاله‌ی خود، از سالهای قبل ۵۷ و از انقلاب تا به آنروز را، درید و سر به آشوب زد.

اما کافی نبود! با مردگان نمی‌توان کشور ساخت چه کوروش باشد و چه رضا شاه! چه مسعود رجوی باشد و چه عبدالرحمان قاسملو! كشور و سیستم سیاسی را به دست زنده‌ها می‌سازند. کشور به‌روز، برای توان کافی در رقابت‌های بین‌المللی را با الگوی ایران زمان محمدرضاشاه هم نمی‌توان ساخت. الگوی جدید و آرزوهای جدید با آدم جدید!
آی زنده‌ها! چه دارید؟ چه کرده‌اید؟ چگونه زیسته‌اید؟ نسل‌های قبل این کشور، آخوندی را از روی گلیمی با آفتابه و نعلین و جلوه‌ی «آسمانی» بر تخت حکومت نشاندند! امروز کیست که پاسخگوی نیاز و سودای شما مردم باشد؟

نام بردن از رضا پهلوی و شعار جاوید شاه، دومین بادبادک غول‌پیکر را، ققنوسی را، در آسمان سیاسی ایران و ایرانی، به رقص و پیچش و عصیان کشاند. هر چقدر زور بزنیم تا این رخداد را کوچک‌نمایی کنیم، بر خود زحمت بیهوده روا داشته‌ایم.

هر‌چند در محدوده‌ای، و در زمان کوتاهی و در میان اعتراضاتی که به شوی مخالف و موافق حکومت تبدیل شد؛ این شعار سر داده شد. اما، از جدیت و عزمی زنده می‌گوید که باز و باز به خیابانهای ایران خواهد آمد. اینبار این گروهی که این دو شعار را سر دادند، برای اولین از زمان شعارهای انقلاب تا امروز، گفتند: که چه می‌خواهند و که را می‌خواهند. در این نوشتار ابدا آرایش بکار نمی‌بریم که کار گارد جاویدان بود، یا فلان و بمان بود. زیرا لازم نیست. «خواست مردم» هرگز مسبب و توجیه و تشویق نمی خواهد؛ بلکه خرد و توان انتخاب درست می‌طلبد.

اینک رژیم جمهوری اسلامی ملایان، برای اولین بار از دهان مردم، نام آلترناتیو خود را شنید!
باشد که این فریادها ایران را فراگیرند تا از سیاهی و نکبت جمهوری اسلامی آزاد گردیم.‌

نقطه

۱۵ دسامبر ۲۰۲۵